از اونجایی ک من کلی ذوق مرگ شدم که ریدرای این بوک صد نفرو رد کرده این پارتی که آماده کرده بودم واسه شبو الآن میذارم.مدیونید فک کنید تو دلم آتیش بازی به راهه😬😬😬
🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈اما برای لحظهای لب هاش رو روی هم فشرد.
"ولی بونویونویا، مگه نگفت ما تو اتاقش بخوابیم؟ بقیه گربهها که اینجان، چرا رفت تو و در رو..."همون موقع دوباره در سفید صورتی پاستیلی اتاق باز شد و از بینش کیتن کیوت و اخمالویی که بین دستاش پر از وسیله بود از اتاق بیرون اومد.
جونگ کوک فقط همونطور وسط کافه وایساده بود و به پسری نگاه میکرد که تشک بادی صورتیش رو کنار گربه هاش میذاشت و پتوی توت فرنگی شکلش رو روش انداخت. حالا بین پتو رو می تونست ببینه، چند تا کرم، بالم لب جوجه ای شکل و یه ماسک ورقه ای...چند تا چیز دیگه هم بودن اما توی تاریکی مشخص نبودن!
" به چی نگاه میکنی؟ برید بخوابید دیگه!"و در همون حین روی تشک نشست و در یکی از کرمها رو باز کرد و روی دست و صورت لطیفش زد.
" آم...باشه جیمین شی..."" انقدر رسمی حرف نزن، جیمین شی که میگی حس میکنم ازت بزرگترم! جیمین خالی خوبه."
با اتمام حرفش در بالم رو باز کرد و گذاشت رایحهی توت فرنگی خودش با رایحهی هلوی بالم مخلوط بشه و هم زمان با کشیدن اون بالم نرم روی لبای پف کرده ش که انگار دو تا توت فرنگی بودن، نفس توی سینهی خرگوش آلفا گره خورد.
" با...باشه جیمین!"با ظرافت در بالم رو بست و اون رو کنار کرمش که استفادش کرده بود گذاشت.
" نمیری بخوابی؟"جونگ کوک با گیجی سر تکون داد و با دستای لرزونش بونوبونویا رو بغل کرد و بعد سمت اتاق امگا رفت.
خب لعنت! این اتاق توی رایحهی توت فرنگی جیمین غرق شده بود...و حتی یه رایحهی قوی تر و شیرین تر که انگار پشت رایحهی اصلی بود. رایحهی شیرتوت فرنگی!
گربه رو روی یه تشک کوچک که گوشهی اتاق بود گذاشت و کیفش به آرومی سر خورد و خودشم با گنگی روی تخت پرت شد.
تازه داشت یکم نفس تازه میکرد که دوباره صدای بلند صاحب کافه رو شنید، در نیمه باز بود و لازم نبود جیمین زیاد داد بزنه.
"راستی، ببخشید برای پتو ولی توی کافه یه پتو بیشتر نیست که اونم برای خودمه. و از اونجایی که من بدون پتوی مخصوص توت فرنگیم اصلا و ابدا نمیتونم بخوابم پس امشب رو یه طوری سر کن. هرچند فکر نمیکنم یه آلفا توی اوج تابستون نیاز به پتو داشته باشه!"
خب اصل قضیه این بود که جیمین قبل از بیدار شدن توسط اون گربهی حامله پایین پیشخوان کافه روی زمین سخت و بدون تشک و پتوش عمیق و راحت خوابیده بود و این یه بهونهی مسخره بود.
ESTÁ A LER
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfic🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...