🌈🦄Strawberry garden🦄🌈

555 92 6
                                    

درست تا سر ساعت ده و نیم شب سه تا پسر بی وقفه مشغول کافه بودن. حتی وقت سرخاروندن هم نداشتن و وقتی که یونگی به تهیونگ زنگ زد و گفت غذا خریده و داره به کافه میاد، انگار بهشت رو به دو تا دونسنگای خسته و گشنش داده بود.

حالا ظرفا داخل سینک روی هم تلنبار شده بود و حتی جیمینی که همیشه وسواس تمیزی کافه‌ش رو داشت الان پاهاش روی شکم جوجه ش بود و سرش روی پای عضله‌ای آلفای شیر موزی که کنارش نشسته بود.

وقتی آخرین مشتری از کافه بیرون رفت به اولین جای راحتی که دید خودش رو پرت کرد، و چه جایی بهتر از اینجا!

دست چپش از کاناپه اویزون شد و غر زد:
" امروز چرا کافه انقدر شلوغ بود؟"

کمی لرزش آروم بدن زیرش رو حس کرد.
" بالاخره از این به بعد یه آلفای خوشتیپ تو کافه‌ت داری که قبل این نداشتی توت فرنگی!"

جیمین بی توجه به خستگیش سرش رو یک دفعه بالا گرفت و از پایین به صورت خندون خرگوشش خیره شد. چشماش رو زیر کرد و زیر لب غرید:
"راستش رو بگو کوک، چند تا از اون دخترا یا پسرا بهت شماره دادن؟ هوم؟ تو امروز سفارشا رو میگرفتی!"

خنده‌ی شیطنت امیز آلفا حالا تبدیل به یه لبخند ملایم شد. دست تتو شده‌ش بین موهای نرم امگاش خزید و اونها رو نوازش کرد.
"هیچ کدومشون، یکم شیطون بازی در می‌آوردن ولی به چندتاشون که یکم سمج بودن گفتم خودم جفت دارم. هرچندا، نگفتم که تویی. هر وقت خودت دوست داشتی مشتریات می فهمن که من جفتتم."

جیمین که حالا راضی شده بود کمی چرخید و گونه‌ش رو به شکم سفت آلفا چسبوند و لبخندی زد.
" تو فکر خودمم بود این کار و کنم، مخصوصا به مشتری ثابتام بگم."

جونگ کوک با تعجب و کمی خنده تاکید کرد:
" واقعا؟ یعنی..."

جیمین با بلند کردن دستش صورت آلفا رو به آرومی نوازش کرد و چشماش رو کمی بست، خوابش گرفته بود و اگه هیونگش نمی‌گفت که داره میاد اینجا توی همین بغل گرم و پر امنیت یه خواب پر آرامش می‌کرد.
"من قبولت کردم کوکی، تو علاوه بر یه جفت خوب و جنتلمن که مراقب جسم و روح و شخصیت امگاشه؛ یه خرگوش شیرموزی هم هستی که دلم و بردی. هوممم، خوابم میاد کوکی."

آلفا با لبخند دندونیش بیشتر موهاش رو ناز کرد که دست امگا شل پایین افتاد و با صدای آرومی اعتراض کرد:
"نکن کوک، خوابم میگیره."

جونگ کوک خم شد و بوسه‌ای روی لپ گرد شده‌ی امگاش گذاشت.
" خب بخواب توت فرنگی."

جیمین با خماری جواب داد:
"ولی یونگی هیونگ شام خریده، تو...اوم..."

کمی بیشتر خودش رو به آلفا چسبوند و دستاش رو دور کمرش حلقه کرد.
" من چی؟"

"توت فلنگی دوش دالی؟"

🦄DADDY IS MY UNICORN🦄Where stories live. Discover now