🌈🦄Special day🦄🌈

577 85 7
                                    

تهیونگ اما با چشمایی درشت شده در رو محکم پشت سرش بست، سرش یکم از بدنش جلوتر اومد و بعد از پنج قدم یه دفعه با دادی که کشید سمت اون دو نفر دویید.

و صدای فریادش باعث شد صدای دو سه تا گربه از ترس بلند شه.
"از دونسنگ من فاصله بگیر بی شرففف."

و با اون صندلای تابستونی، درست مثل یه توله ببر سمت جونگ کوک و جیمین دویید.

آلفا با ترس خودش رو پشت امگاش قایم کرد و سریع گفت:
" هیونگ بخدا اونطور که فکر می‌کنی نیست، من دوستش دا..."

اما قبل از اینکه جمله‌ی ترسیده و اعتراضیش تموم شه امگای خشمگین جلوش توسط هیونگ وحشی شدش درست روی کاناپه و بین دو تا عروسک پرت شد.

"جونگ کوک دیگه نزدیکش نمیشی، اون شیطان عجوزه داشت اولین بوسه‌ی دونسنگ منو میگرفت! من این جادوگر بد ذات و میشنا..."

جیمین با چشم‌هایی از حدقه بیرون زده خم شد و از موهای بلوند اون هیونگ رو مخش گرفت، کنار خودش پرت کرد و جیغ کشید:
"عوضی بیشعور، داشت می‌گفت دوستم دارههه! میمیری خفه خون بگیری؟!"

تهیونگ وقتی روی جوجه افتاد چشماش و رو به بالا چرخوند تا کلاً سفیدی بشه و خودش و روی جوجه ولو کرد. تهیونگ فقط می‌خواست از دونسنگ شیرموزیش محافظت کنه اما جیمین هنوزم ترسناک بود و تهیونگ از مبارزه‌ی رو در رو باهاش فرار می‌کرد. پس موش‌ مردگی بهترین راه ممکن بود!

جونگ کوک که داشت با منگی به اون دو تا دوست عجیب غریب نگاه می‌کرد با ضعف رفتن حال هیونگش، با نگرانی‌ نزدیکش شد.
"هی ته ته هیونگ، چی شدی. حالت خوبه؟"

تهیونگ که حالا علاوه بر سفید بودن چشماش دهنشم باز کرده بود و دست و پاشم شل شده بود، ناله‌ی آرومی کرد.
جیمین با تک خندی دست به کمر شد و جیغ زد:
"فیلمشه، هوی!"

لگد آرومی به پای تهیونگ زد و ادامه داد:
"من یونگی نیستم نازت و بخرما، خودتو نزن به موش مردگی واسه من."

دو تا دوست هم رو خوب می‌شناختن اما جونگ کوکی که هنوز با نگرانی به وضعیت بی حال هیونگش نگاه می‌کرد به روی میز کنار جیمین اشاره کرد.
"توت فرنگی میشه اون لیوان آب و به من بدی؟ هیونگ فکر کنم واقعاً حالش بده."

جیمین که با لفظ"توت فرنگی"قلبش دوباره بازی رو از سر گرفته بود لیوان رو از روی میز برداشت. طوری توی این وضعیتم با این لفظ صداش می‌کرد انگار یکی‌ از عادت‌هاش شده بود و این برای جیمین یه حس خیلی خاص و ناب داشت.

تهیونگ که نامحسوس سیاهی یکی از چشماش رو کمی برگردونده بود، نگاه محو شده‌ی اون دو تا رو باز هم دید.
دستش رو روی شکمش گذاشت و ناله کرد:
" آخ بچم، آخ عزیزکم. ببخشید که بابایی نتونست جلوی‌ عموی وحشیت رو بگیره. قول میدم از داداش ابجیای بعدیت خوب مراقبت کنم! عشق ابدی از دست رفته‌ی من."

🦄DADDY IS MY UNICORN🦄Where stories live. Discover now