با نوک انگشتهاش آروم روی اون سطح نرم و صاف میکشید. باورش نمیشد بالاخره داشت اون لپای نرم و تپل رو ناز میکرد.
طبق عادت همیشگیش ساعت شش صبح از خواب بیدار شده بود و با کیتنی مواجه شده بود که روی دستاش خوابیده و دستای کیوتش روی قفسهی سینهش بود.
و حالا درست یک ساعت و نیم بود بدون هیچ حرکتی که امگاش رو بیدار کنه فقط به اون پلکای بسته، با مژههای پرپشت و بلندش خیره شده بود. تمام صورتش رو با دقت نگاه کرده بود و با دیدن تک تک جزئیاتش هردفعه نفسش حبس می شد.
مثل لب نیمه بازش که اونطوری براق و صورتی بود و خیلی داشت خودش رو کنترل میکرد روش رو با دندونای تیزش نقاشی نکنه.
و بعد از یه ساعت بالاخره به خودش جرئت داده بود و گونهی نرمش که آدم رو یاد موچی توت فرنگی مینداخت رو آروم نوازش میکرد، سرش رو جلوی صورت جیمین قرار داده بود و با برخورد نفسای جیمین به نوک انگشتاش لبخند خرگوشیش روی لبش مینشست.
با لرزیدن پلکای امگا جونگ کوک منتظر موند تا بیدار شدن جیمینش رو ببینه، اونطوری که معلوم بود دیشب بالاخره امگا برای قدم اول پذیرفته بودتش.
چشمای خوشگل امگاش باز میشن و بعد از لحظهای جیمین با درک موقعیت جیغی زد و روی تخت نشست.
دستاش رو دور خودش میپیچه تا خودش رو چک کنه، جونگ کوک با تعجب آب دهنش رو قورت داد و به حرکتای عجیب غریب جفتش که دوباره شروع شده بودن نگاه کرد.
"تو اینجا چیکار میکنی؟"جیمین داد زد و الفا با گیجی پلک روی هم گذاشت.
" خودت...دیشب گفتی میتونیم پیش هم بخوابیم جیمینی."جیمین با چشمهای درشت شده تر روی تخت بیشتر عقب میره.
"دیشببب؟ با هم؟ من و تو؟"جونگ کوک همزمان با اینکه سعی میکرد تنش ایجاد شدهی سر صبحی رو کنترل کنه آروم سرش رو تکون داد:
"آره، بعد از اینکه تو رامیون اوردی و خور...""راامیوننن؟ من رااامیون اوردم با تو بخورم؟"
اینبار جونگ کوک از شدت شدید بودن جیغ جیمین چشماش رو برای لحظهای بست، ولی مطمئن بود اونا دیشب اصلاً نه لب به الکل زدن نه مشروب و نه سوجو!
پس چرا جیمین طوری رفتار میکرد انگار دیشب مست بوده؟
"جیمین، دیشب وقتی از بیمارستان برگشتیم تو نذاشتی من برگردم خونم چون میترسیدی تب کنم. یادته؟"جیمین که تا الان متکای صورتی سفید رنگش رو محکم بغل کرده بود با کمی فکر کردن سر تکون داد.
" آره خب، یادمه. که چی؟ الان که حالت خوبه، پاشو برو دیگه!"جونگ کوک خندهای به کیوت بودن جفتش کرد و آروم یکم بهش نزدیک شد.
"اما تو دیشب برای جبران کارت به من دو تا قول دادی، اونارم یادته؟"
YOU ARE READING
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfiction🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...