🌈🦄Manga store🦄🌈

444 80 15
                                    

"یعنی چی؟"

صدای شکست خورده‌ی جینا بود که توی اتاق خصوصی پیچید.

"این خنگ یادش رفته به من چه دخلی داره؟ من تشنمههه اوپااااا!"

خب تا الان جینا یه دختر خیلی آروم، ساکت، متین و باوقار بود. البته این گزینه تا وقتی برای کل دخترا فعاله که دست رو نقطه ضعفشون نذاری. غذا و خوراکی! هرچند تو خانواده‌ی پارک، این ربطی به جنسیت نداشت ولی خب...

الان یه الفای دختر داریم که کنار برادر دوقلویی که خودش رو به راه‌های مختلف میزنه نشسته و به چهار نفر دیگه‌ای که با یه نگاه پر از تفریح، در حال میک زدن نی‌های ایس پکاشونن نگاه می‌کنه.

صد در صد که خود دختر می‌تونست دو طبقه بره پایین و برای خودش سفارش بده، ولی کارتش توی کوله‌ش بود و کوله‌ش توی ماشین و سوئیچ ماشینم تو انگشتای اوپاش، در حال چرخیدن!

"تو چیزی نمی‌خوای بگی برادر نازنینم؟"

جیهون شوکه پلکی زد و با انگشت به خودش اشاره کرد.
"من؟ هه هه، نه هیونگ. من اصلا تشنه‌م نیست. کی گفته؟ مثل سگ سه ساعته تو گرما هیچی نخوردم و اصلانم گشنه و تشنه‌م نیست!"

جیمین در آیس پک رو برداشت و با نی صورتیش مشغول هورت کشیدن ذره‌های آخر بستنی توت فرنگیش شد.

همونطوری که با نوک انگشت دیگه‌ش اسمارتیزای رنگی رو بین لباش می‌ذاشت و تهیونگ با یه نگاه چندش، مدام بهش سیخونک میزد که بس کنه به آرومی ادامه داد:

"دو ساعت دیگه که وونهو رسید و اومد پیشت، اون وقت میفهمی که چطوری باید تش...آخ هیونگگگ! چتهههه!"

جیمین با درد توی جاش پرید و دستش رو روی پهلوش گذاشت. تهیونگ با چشمای وحشی بهش چشم غره میرفت و اینبار خیلی محکم نیشگونش گرفته بود.

"می‌خوای بچه رو تربیت کنی مثل ادم تربیتش کن منحرف، اون هنوز بچه‌ست! خیلی حال بهم زنی جیمین، ایییی."

چهره‌ی تهیونگ با تکمیل کردن ادامه‌ی جمله‌ی جیمین توی ذهن خودش، در هم شد و با عوق زدنی لیوان رو از لباش دور کرد.

"مثل آدم داشتم بعد دو هفته به جز هلو یه چیز می‌خوردما، لعنت بهت!"

جیمین در حالی که ظرف اسموتی رو برق انداخته بود و آخرین لیس رو به انگشت نوچ شده‌ش زد، نیشخندی زد.
"اونی که هلو باید بخوره تو نیستیا!"

اینبار به جای نیشگون، لگد امگای حامله بود که توی کمر جیمین فرود اومد و باعث شد جیمین با خنده از تخت پایین بیاد و آروم، سمت آلفاش بره. هرچند خیلی خیلی نامحسوس، طوری که جونگ کوک فکر نکنه از قصد کنارش وایساده!

دو تا دوست با زبونِ خودشون در حال حرف زدن بودن و یونگی و جونگ کوک، با گنگی نگاهشون می‌کردن. در حالی که جیهون هنوز نگرانِ نگران بودن وونهو بود و جینا با متوجه شدن رمزی حرف زدن اون دو تا امگا، کمی گونه‌هاش رنگ گرفته بودن و البته ترجیح میداد به جای غر زدن درباره‌ی اسموتی خریده نشده برای خودش و برادرش، لبش رو بگزه تا زیر خنده نزنه.

🦄DADDY IS MY UNICORN🦄Where stories live. Discover now