مارشملوی قلبی صورتی رو سمت جونگ کوک گرفت.
"هر بوس یه مارشملو."و قبل از اینکه مارشملو رو بین لبای آلفا بذاره بوسهی شرطیش رو ازش گرفت.
و حالا این آلفای شوکه بود که نمیدونست مارشملوی بین لباش رو چیکار کنه.
جیمین که قیافهی کیوت و شوکهی جونگ کوک رو دید چونهش رو به سمت بالا فشار داد و خندهی ریزی کرد.
"مارشملوت رو بخور آلفای خرگوشی."جونگ کوک اون مارشملوی نرم رو، گاز زده نزده قورت داد و بالا پایین شدن سیبک گلوش رو برای امگای ریزهش به نمایش گذاشت.
"فکر کنم امروز بخوام بیخیال هرچی عضلهس بشم و کل خوراکیاتو باهات بخورم!"
جیمین یکی از مارشملوهای صورتی رو بین لبای خودش گذاشت و با شیطنت ابرو بالا انداخت.
"کل خوراکیامو؟ یا اونا بهونهس برای خوردن لبای من..."
حرفش حتی کامل نشده بود که بستهی مارشملو از بین دستش رها شد و دونههای قلبیش کف کابین افتاد، آلفاش اون رو روی مبل سفید رنگ کابین دراز کش کرده بود و بی هیچ مکثی به لبای شیرینش که با چاشنی مارشملو، تبدیل به شیرین ترین مزهی دنیا شده بود حمله کرد. دستش موهای صورتی پشت گردن امگاش رو چنگ زد و بوسهی تندی رو باهاش شروع کرد. هردو تا لبش رو میمکید و گاز میگرفت، ثانیهای بعد جیمین هم دستاش رو پشت گردن آلفا حلقه کرد و به آرومی همراهیش کرد. لبهای شیرین هر دو باعث میشد نخوان از این بوسهی شیرین عقب بکشن. دست جیمین برای دریافت اکسیژن کمی موهای جونگ کوک رو کشیدن و وقتی که آلفا فاصله گرفت جیمین پیشونیهاشون رو بهم چسبوند."عاشقتم توت فرنگی، خیلی خیلی دوستت دارم."
خندهی از سر شادی جیمین باعث شد آلفا اینبار خم بشه و کل صورتش رو بوسه بکاره، با این کارش خندهی جیمین شدت گرفت و صدای زیباش کل فضای کابین رو پر کرد.
"مارشملوهامو ریختی زمین آلفای بد!"حتی این جملهش هم با خنده گفته شد و جونگ کوک با شیطنت دستهاش رو سمت شکم امگاش برد. کمی پارچهی بیلرسوت رو از تنش فاصله داد که جیمین به سرعت دستش رو روی دستش گذاشت.
"هی، هی...اینجا قطا..."اما حرفش تموم نشده بود که انگشتهای بلند آلفاش شروع کردن به قلقلک دادن شکم و پهلوش. صدای قهقههای بلند جیمین حالا کل راهروی قطار رو گرفته بود و تنش برای فرار از دستهای شیطون آلفاش، زیر تنش پیچ و تاب می خوردن.
"ن...نکن جون...جونگ کوک...وای، ب...بسه..."بین قهقههاش گفت و باعث شد برای یه لحظه آلفا از قلقلک دادنش دست بکشه.
"که من آلفای بدیم، آره امگا؟ جرئت داری یه بار دیگه حرفت رو بگو!"آلفای روبهروش با اون لبخند بزرگ که دندونای سفید و خرگوشیش رو به نمایش گذاشته بود حتی یه ذره هم باعث ترس جیمینی که نفس نفس میزد، نمیشد.
YOU ARE READING
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfiction🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...