لب های آلفا، به جای اینکه با خشم و تندی روی لبهاش حرکت کنن، به آرومی بوسههای نرمی روی لب های کیتنش گذاشتن. دوباره و دوباره یه بوسهی دیگه با طعم توت فرنگی.
اشتباه نکنید!اون طعم توت فرنگی برای پپروی صورتیای که اسانس مصنوعی داشت نبود.
اون طعم ناب و وسوسه کننده متعلق به لبهای امگاش بود که حالا برخلاف لحظهای پیش لپهاش گل افتاده بودن.
لبخندی روی لبهای آلفای شیرموزی نشست و با کج کردن سرش لب از روی اون لبا برداشت و حاضر بود کل دنیا رو بده تا این صحنه رو هرروز ببینه. جیمینی که با خجالت و شوک زدگی انگشت روی لبهای خودش گذاشته بود و با لکنت به حرف اومد:
"ا...ام...اما...ای...این، بو...بوسه..."
جونگ کوک اینبار روی انگشتای جفتش رو بوسه زد و آروم خندید.
"میدونم، بوسهی اولت بود امگای گستاخ کیوت. نباید شیطنت میکردی، فکر کردی من با دو کلمه حرف دروغ از زبون امگام قراره دیگه چشمهاش رو نبینم؟ این چشمای معصوم نمیتونن برای پسری باشن که منتظر من، جفت و آلفاش نمونده."جیمین بیشتر داخل سبد فرو رفت، دلش میخواست مثل همیشه وحشی بازی دربیاره و غوغا به پا کنه که چرا بدون اجازه بوسیدتش.
مثل همیشه؟ محض رضای خدا، این اولین بار بود که بوسیده شده بود پس مثل همیشهای وجود نداشت و حالا این سلولای امگا بودن که از هیجان نبض میزدن.
آلفاش گفته بود حرفاش رو باور نکرده؟ گفته بود چشماش معصومه؟
لبای خیسش رو داخل دهن میکشه تا مزهی اولین بوسش رو برای بار دیگه مزه کنه. اون بوسه مزهی دوست داشتن میداد. بوسهی احترام!
یک بوسهی عاشقانه که به آرومی روی لباش نشسته بود.
وقتی به خودش میاد، میبینه به آرومی قفسههای خوراکی دارن از کنارش رد میشن. و حالا تازه داشت میفهمید، آلفا پشتش وایساده بود و داشت چرخ دستی رو هول میداد.ناخوداگاه دستاش روی لبههای سرد فلزی نشستن، اما به همون سرعت دستای حمایت گر آلفاش از پشت روی بازوهاش نشستن.
"چیزی نیست جیمین، آروم باش. باشه عزیزم؟"
عزیزم؟ داشت برای اولین بار اینطوری صداش میزد و انتظار داشت آروم بمونه.
" ا...اما نباید توی چرخا بشینم، اگه..."جیمین مسخ جلوش شده بود. یه راهرو پر از خوراکی. البته که اون خوراکیهای همیشگی که هر هفته میدیدشون براش هیچ اهمیتی نداشتن. جیمین فقط میخواست آلفا رو نبینه. اما جونگ کوک داشت کاری میکرد جیمین حس کنه به جای بینایی، داره رنگ محبت جفتش رو با حس لامسه میبینه. یه رنگِ...رنگین کمونی! هفت رنگ...
درست مثل وجود یونیکورنایی که جیمین عاشقشون بود.
اون لمسا از هیجان قرمز شروع میشدن و تا آرامش بنفش ادامه داشتن.
YOU ARE READING
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfiction🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...