🌈🦄Rainbow or bear jelly🦄🌈

502 71 6
                                    


"گفتی اینجاست؟"
جونگ کوک روی صندلی وایساده بود تا از بالای‌ کمد جیمین، چمدون صورتیش رو پیدا کنه. از طرف دیگه جیمین در حالی که سرش توی کمد دیگه‌ای بود جواب داد، "آره، یکم هولش دادم عقب. تونستی ببینیش؟"

جونگ کوک بالاخره تونست دسته‌ی چمدون رو ببینه و با گرفتنش سمت خودش کشید و بعد از بالای صندلی پایین اومد.

جونگ کوک یک ساعت قبل، سریع به آپارتمانش رفته بود و با جمع کردن ساکش، سمت کلینیکش رفته بود تا خبر یک هفته نبودنش رو بده و از نظرش خیلی خوب بود که سه روز بود هیچ تایمی رو برای معاینه‌ به کسی نداده بود، حالا دوباره توی کافه‌ی مینی بود.

در چمدون رو باز کرد و لباسش رو صاف کرد.
"چمدون اینجاست توت فرنگی، تونستی لباسایی که می‌خوای رو پیدا کنی؟"

جیمین بالاخره از توی کمد بیرون اومد و سمت تخت اومد.
"آره، ایناهاشن."

جونگ کوک به تیشرت و شلوارهای کم بین دست‌های کوچولوی جیمین نگاه کرد.
"مطمئنی همینا کافین؟ ما قراره بیشتر از یه هفته اونجا بمونیما توت فرنگی."

جیمین سرهمی بلند لیش رو با یه تیشرت سفید برداشت و بقیه‌ش رو به نوبت تا کرد و توی چمدونش گذاشت.

"معلومه که کمن، تازه باید یه چمدون دیگم بردارم. این کمه. شایدم نیاز نباشه، اونجا یه دونه دیگه میخرم. نه؟"

جونگ کوک با تعجب به حرفای عجیب امگاش گوش می‌داد، جیمین وقتی دید آلفاش متوجه نشده خنده‌ای کرد و روی تخت نشست.

"خرید کردن با اون دو تا فسقل کیوت برام خیلی لذت بخشه، گاهی مامان بابام میان و با هم میریم مرکز خرید تا وسایل بگیریم. وقتیم وسایل کم میبرم باهاشون میرم خرید و کلی لباس و چیزای خوب برام میخرن، جدا از اون گشتن و خرید باهاشون خیلی زیاد بهم می‌چسبه. مخصوصاً بعد چند وقتی که اینطوری دلتنگشون میشم."

جونگ کوک ابرویی بالا انداخت و آهانی گفت. بعد هم سمت لباسای توت فرنگیش رفت و کمکش کرد تا جمعش کنه.
"چند تا بچه اید؟"

جیمین با برداشتن شارژر و هندزفریش جواب داد:
"سه تاییم. من از اون دو تا بزرگترم. جینا و جیهون، دو قلو‌ان و الان جفتشون هفده سالشونه. سال بعد قراره برای دانشگاه آزمون بدن. دو تا توله کوچیک و مهربون و کیوت و دوست داشتنی."

حالا لباس‌ها تموم شده بود و جونگ کوک زیپ چمدون بامزه رو کشیده بود.

"شما چند تایید؟"
"من فقط یه برادر بزرگتر دارم که اسمش جونگهیونه و ازدواج کرده‌. یه دختر سه ساله هم داره."

جیمینی که خم شده بود تا از ته کشوش یه چی رو پیدا کنه، هومی کشید. بعد با چنگ زدن کرم پودرش که تا حالا استفاده‌ش نکرده بود نفس راحتی کشید.

🦄DADDY IS MY UNICORN🦄Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon