🌈🦄Pepero🦄🌈

608 109 12
                                    

پرتوهای تابستونی خورشید روی خیابون می‌تابید و پسر کوچکتر با گره زدن دستاش به هم، سمت چپ پیاده رو راه می‌رفت و با اون کتونیای مکویین سفید رنگ و جوراب جوجه ای شکلش که بخشی از ساق پاش رو پوشونده بود قدم برمی‌داشت.

و چسبیده به شونه‌ی راستش، جفتش بود که داشت باهاش سر قرار اول می‌رفت. خب، جیمین بخواد روراست باشه دلش می‌خواست یه ملحفه روی سر جفتش بکشه تا انقدر دخترا و پسرا توی خیابون به تیپ آدم کشش زل نزنن.

لب زیریش رو محکم گزید و زیر لب نقی زد.
"چند وقت یه بار میری فروشگاه؟"

با رها کردن لبش، لب پایینش برای لحظه‌ای بی حس شد و بعد جیمین با لحن نه چندان شادابی جواب داد:
" هفته‌ای یه بار یکشنبه‌ها میرم، باید مواد کافه تازه باشن. زیاد خرید نمی‌کنم تا فاسد نشن. درست به اندازه‌ی یک هفته."

"اوم، کار خو..."

با فهمیدن اینکه آلفا یک قدم عقب تر ازش داره راه میره برای یه لحظه وایساد و با ابروهای بالا پریده دست به کمر زد:
"چرا ازم عقب تر میای؟ نکنه باعث کسر شئنتم؟ یا نکنه میترسی فکر کنن صاحب داری و نتونی مخ بزنی؟"

جونگ کوک برای یه لحظه مکث کرد و بعد زمزمه کرد:
"چی؟ نه نه، معلومه ک..."

اما داد پرحرص امگاش باعث شد لبخند نامحسوسی روی لباش بشینه‌. جفتش روش حس مالکیت داشت و چی بهتر از این می‌تونست باشه؟
" سعی نکن توجیحش کنی آلفا، نمیبینی کل خیابون به تیشرت تنگ و شلوار پاره پوره ت زل زدن؟"

جونگ کوک قدمی جلو گذاشت و یک قدم دیگه هم باز جلو گذاشت. حالا زیر سایه بون یه مغازه رفته بودن و با خوردن پشت جیمین به دیوار آجری رنگ، دست راست جونگ کوک کنار سر کیتنش نشست.
"اول اینکه، من دیروز بخاطر اینکه داشتم به کافه‌ی امگام میرفتم این تیشرت و شلوار رو پوشیدم تا خوشش بیاد و دوما..."

کمی سرش رو پایین آورد و بعد با ابرو به پیاده رو اشاره کرد:
"آفتاب از پشتمون داشت میزد و من فقط خواستم روی پوست نینی گونه‌ی امگام سایه بندازم تا اذیت نشه!"

جیمین دقیقا بیشتر از یه دقیقه بود که نفس نمی‌کشید. از همون لحظه‌ای که بین جفتش و دیوار گیر افتاده بود.

با یه حرکت از سمت چپش فرار کرد و با قدم‌های تند از اونجا دور شد.
"دیرمون شده آلفا، باید زودتر بریم به فروشگاه‌. زود باش!"

جونگ کوک تک خندی به امگای کیوتش زد که از پشت درست مثل بچه های شش ساله‌ای بودن که به مهدکودک می رفتن.

دستاش رو داخل جیب شلوار لیش فرو کرد و تند خودش رو پشت امگاش رسوند تا دوباره سایه درست کنه.
"دیدی آقای پارک جیمین؟ کجای دنیا می‌تونی یه سایه بون بهتر از من پیدا کنی؟ هوم؟"

🦄DADDY IS MY UNICORN🦄Where stories live. Discover now