صبح شده بود، دیشب چشم روی هم نذاشته بود و فقط به چهرهی فرشته گونهی امگاش خیره شده بود.
الان هم همه توی طبقه ی اول بودن و جونگ کوک قرار بود امروز رو از جیمین جدا بشه.
جلوش وایساده بود و جیمین با سری که یکم بالا گرفته بود به صورت آلفاش لبخندی زده بود.
"کی قراره بیاید به جشن؟"
آلفا پرسید و جیمین لباشو توی دهنش کشید.
"جشن ساعت هفت شروع میشه، من هشت اونجام جونگ کوکی."جونگ کوک سری تکون داد و صورت امگاش رو قاب گرفت.
"من قراره ساعت ده وارد جشن بشم، از کنار پدر مادرت، بادیگاردا و جیهون تکون نخور. باشه؟"
بازم تاکید کرد و جیمین با بوسیدن انگشتای دست راستش که نزدیک لبش بودن بهش اطمینان داد.
"باشه آلفا، شب میبینمت."آلفا نفس عمیقی کشید و بعد با بوسیدن پیشونی توت فرنگیش عقب کشید، به همه لبخندی زد و به جیهون اشاره کرد تا باهاش تا بیرون بیاد.
از همه خداحافظی کرده بود و حالا کنار ماشینش وایساده بود.
"جیهون؟"پسر با جدی صدا شدن اسمش به صورت هیونگ بزرگترش خیره شد.
"بله جونگ کوک هیونگ؟""توی جشن حتی برای یه ثانیه دست برادرتو ول نمیکنی، باشه؟"
"ما حواسمون بهش هست ولی...چرا انقدر نگران هیونگی، هیونگ؟"
جونگ کوک دستی به صورتش کشید تا کمی از بدحالیش رو خوب کنه.
"چون این جشن میتونه براش خطرناک باشه، پدر مادرت از قضیه خبر دارن. اونقدری وقت ندارم بخوام بهت توضیح بدم ولی چیزی که ازت خواستم رو انجام بده، باشه؟"جیهون لبخندی زد و سری تکون داد.
"چشم از روی جیمینی هیونگ برنمیدارم. قول میدم."
جونگ کوک با دست به شونهی پسر زد و بعد سوار ماشینش شد، هیچ اتفاق بدی قرار نبود بیفته. آره...***
بادیگاردا در ماشین رو براشون باز کردن، جیمین پشت ماشین و وسط دوقلوها نشسته بود. مدام لباسش رو چک میکرد تا از خوب بودنش مطمئن بشه. یه پیراهن صورتی حریر که آستیناش سه لایهی چین دار بود و یقهش با یه پاپیون حریر، لباس رو مثل لباسهای صدهی ۱۹ فرانسوی ها میکرد.پایین شلوارش هم درست مثل آستینهای لباسش بود و جیمین کاملا در تضاد با تیپ خواهر برادرش بود. خواهرش یه دکتله مشکی با یه کت چرم و کفشای ساق دار چرم پوشیده بود و کتش ستِ دخترونهی کت جیهون بود. درست مثل همیشه! اون دو تا تیپ دارک میزدن و جیمین هم صافت ترین لباسی که توی کمدش داشت رو میپوشید. جیهون بیرون رفت و کنار در وایساد تا برادرش خارج بشه.
وقتی جیمین لبهی صندلی اومد جیهون دستش رو سمت برادرش گرفت.
"افتخار اینو دارم که توی جشن همراهیتون کنم هیونگه عزیزم؟"بعد با شیطنت سرش رو نزدیک برادرش برد.
"دستور جفتته، گفته حتی یه لحظه دستتو ول نکنم."
جیمین با خنده دستش رو توی دستای جیهون گذاشت.
"با کمال میل جناب پارک جیهون."
YOU ARE READING
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfiction🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...