حتما حرفای آخر پارتمو بخونید گایز
🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄🌈🦄"حتی اگه بخوام خودت رو بخورم؟!"
آلفا لحظهای با تعجب به جیمین نگاه کرد، قطعاً باید توی این موقعیتِ حساس، به این بحث ادامه میداد. اما اون نمیتونست، سالها بود که امگای روی پاهاش تبدیل به دلیل آرامش و خندههاش شده بود.
قطعاً اون هدبند گربهایِ صورتی، لبهایی که با بالمِ لب شبانهی همسرش توی اتاق نیمه تاریک برق میزدن و رونهای نیمه برهنهش که فقط یه شورتک چهارخونهی صورتی قسمتی ازش رو پوشونده بود، دلایل کافیای بودن برای یک سری تغییرات توی پایین تنهش.
اما فقط کافی بودن، اولویت نبودن. اولویت جونگکوک اون حسِ قند و شیرینی بود که داشت توی شریانهای قلبش بیشتر و بیشتر به جریان میافتاد.
لپهای موچی توتفرنگیش مدتی بود تپلتر، نرمتر و خوردنیتر از قبل شده بودن. حالا هم که با از قصد خمار کردن چشمهاش، سایهی مژههاش روی اون دشتِ مارشمالو افتاده بود و مثل یک سایه بون خنک توی یک ساحل تابستونی، دلِ آلفا رو سر حال میآورد. کمی پایینتر، یک لمس شیرین رو روی عضلات شکمش احساس میکرد، یه گردیای که آنچنان هم نرم نبود. پوست کش اومدهی شکم تخت امگاش حتی از زیر اون تیشرتِ صورتی سادهی خنک با تک عکس کیتی، مشخص بود. آلفا توی فصل سرما خیلی سعی میکرد لباسهای گرم، نرم و جادار تن جیمینش کنه.
اما امگایی که حتی توی روزهای عادی فقط طلب آغوش گرم آلفا رو برای زدودن سرما داشت، توی دوران بارداریش فقط و فقط مثل یک کیتنِ لوس از تن جونگکوکش آویزون میشد. اون فقط یه گردی کیوت بود که از تنِ معشوقش به تن خودش وصل شده بود، یه پناهگاه امن برای بچهی در حال رشدشون.
پایینتر، خیلی نرم و گرم بود...خب شاید اونجا جدا از بامزه و پشمکی بودنش، همین الان هم میتونست باعث یذره تغییر توی پایین تنهی مرد بشه. رونهای امگاش که تپل، نرم و چلوندنی شده بودن و اون شلوارک نخی زیادی براشون تنگ بود و پارچهش روی پوست سفیدش، خط مینداخت.
مثل اینکه فکر کردنش زیادی طول کشیده بود چون اخم بامزهای روی پیشونیِ جیمین نشست و سرش رو کج کرد.
"هوم؟ نکنه خودتو بهم نمیدی تا بخورمت؟"
جونگکوک خندهی صداداری کرد و جواب داد:
"این درخواست یکم دوپهلوعه. منو...بخوری؟ خب... آه خدای من!"
از سر خنده و گیجی سرش رو به عقب پرت کرد که باعث شد گردن کشیده و سیبک برجستهی گلوش توی چشم قرار بگیره. جیمین قبل از اینکه آلفا به حالت قبلش برگرده خودش رو روی رونهای عضلانیش بالا کشید و با حائل کردن دستهاش روی شکم جونگکوک، درست مثل یک بچه گربه لیسی از ترقوه تا خط فک مرد زد و بعد، زیر گوشش زمزمه کرد:
YOU ARE READING
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfiction🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...