جونگ کوک سعی کرد خندهش رو قورت بده اما لحظهای بعد جیمین از دستای آلفاش گرفته بود و میکشید.
"حتما خونه نبودن که ببیننت و دوقلوها هم تو رو راه دادن تو خونه. ولی باید زودتر بری، ببیننت مطمئناً خیلی وضع خراب میشه!"
جونگ کوک دستاش رو قاب کمر باریک امگاش کرد و با چسبوندن پیشونیش به پیشونی توت فرنگی کوچولوش، لب زد:
"هیس! چرا انقدر استرس گرفتی بیبی؟ وقتی وارد عمارتتون شدم پدر مادرت خودشون ازم استقبال کردن، تازه! تو توی بغلم بودی و اونا به وضوح مارک روی گردنت رو دیدن."
جیمین با بستن چشماش سرش رو به سینهی جونگ کوک چسبوند و با لبای بسته ناله کرد.
"بدبخت شدم!"جونگ کوک شونههای ظریفش رو نوازش کرد و روی موهای رنگ توت فرنگیش رو بوسید.
"هی! اینطوری نگو، پدر مادرت اصلا مثل تعریفای تو ترسناک نبودن."
جیمین توی یه حرکت سرش رو بالا آورد و چشماش رو تنگ کرد.
"ولی امکان نداره اونا یه آلفایی که بچهی مارک شدهشون رو به عمارتشون میاره با لبخند به خونه راه بدن. راستشو بگو! چیکار کردی؟""کاری نکردم بیبی، فقط دیروز با پدرت حرف زدم و راضیش کردم."
جیمین سرش رو کج کرد و به چشمای مشکی آلفاش خیره شد.
"چی بهم گفتید؟""چیزی نیست که تو فکرت رو مشغولش کنی توت فرنگی. چطوره لباست رو عوض کنیم و بعد بریم پایین؟ همه مشتاقن ببیننت."
جیمین با خنده عقب کشید.
"عوض کنم، نه عوض کنیم!"آلفا با شیطنت فاصلهی ایجاد شده رو پر کرد و دستش رو به زیر تیشرت امگاش گرفت.
"عوض کنیم بیبی، یا اصلا...لباست رو عوض کنم!"صدای بلند خندهی امگاش یه بارش غول پیکری از ستاره ها توی چشماش به راه انداخت. اگه این خندهها نبودن چطوری میتونست نفس بکشه؟
تیشرت رو از تن برفی جیمین بیرون کشید و با یه حرکت بدن نیمه لختش رو روی تخت انداخت.
"هی جونگ کوک! چیکار..."حرفش با کشیده شدن لباش بین لبای آلفا نصفه موند، جونگ کوک بعد از گرفتن کام کوتاهی از آبنباتای صورتی امگاش عقب کشید.
"هیچ کار، فقط دارم لباست رو عوض میکنم ."و بعد انگشتای تتو شدهش رو قاب کش شلوارک جیمین کرد و به آرومی همراه باکسرش پایین کشید.
جیمین لرزید و لباش رو گاز گرفت تا ناله نکنه، منتظر شیطنتی از طرف آلفا بود اما انگار اون طبق گفتهش فقط میخواست همراه یکم اذیت کردن، لباسش رو عوض کنه.
چون سه تیکه لباس امگاش رو برداشت و با باز کردن در حموم توی سبد لباس کثیفای امگاش انداخت که الان خالی بود.
YOU ARE READING
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfiction🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...