درست پنج دقیقهی بعد، وقتی که جیمین سرهمی کیوتش رو پوشیده بود و داشت توی دو تا لیوان شیر میریخت تا باهاشون نوشیدنیای خوشمزه درست کنه، آلفا از توی حموم بیرون اومد.
شانس آورده بود که توی آویز حموم یه حولهی سادهی سفید بود وگرنه برخلاف میل باطنیش دلش نمیخواست حولهی شخصی امگا رو بدون اجازهش روی بدنش بکشه. حداقل نه الان و نه فعلا!
پس وقتی از حموم خارج شد با اتاقی خالی اما مرتب شده روبهرو شد که تیشرت و شلوار دیروزش روی تخت تا شده بودن. به این کار امگا لبخند بزرگی زد و توی دلش نفس راحتی کشید برای اینکه دیروز، قبل اومدن به کافه گربه توی مطب لباسش رو با لباسایی که توی کمد میذاره عوض کرده بود.
حالا اگه از تکراری بودن تیپ دیروز و امروزش فاکتور میگرفت، حداقل اونا تمیز بودن و بو نمیدادن. هر چند، اون تیپ تکراری توانایی قند آب کردن توی دل امگا رو داشت.
امگا وقتی داشت اون لباسا رو روی تخت تا میکرد و چکشون میکرد تا چروکی از دیشب روشون نباشه، یه بار دیگه سعی کرد به جای حواس پرتی دیشبش آلفا رو توی اون تیشرت مشکی رنگ و شلوار لی روشن زاپدار با رونای پرش تصور کنه. و با همون دو ثانیهی اول تصور کردنش لپاش گل انداخته بود و نگران این بود که میتونه مستقیم به آلفا خرگوشی جذاب خوشتیپش نگاه کنه یا نه؟!
و بعد، وقتی که لباس رو تا کرده بود توی آیینه نیم نگاهی به تیپ خودش انداخته بود. به این فکر کرد که شاید این سرهمی و جوجه زرد روش، زیادی برای سر قرار رفتن با آلفا بچه گونه باشن.
اما با صدای قطع شدن دوش آب، با بهونهی اینکه این سبک لباس استایل مورد علاقهشه به سرعت از اتاق خارج شد و سمت آشپزخونه رفت.
گربههاش توی این دو روز برای خودشون آزاد بودن و خوب شیطونی کرده بودن، سر همینم هنوز خواب بودن و جیمین با آماده کردن وعده غذاییشون توی ظرف مخصوصشون، حالا داشت با دقت موزای سالم رو از توی یخچال درمیآورد تا با مخلوط کن ازش یه شیرموز خوشمزه درست کنه.
قبل از ریختن تکههای متوسط موز توی دستگاه، یاد این افتاد که بهتره تا دو سه روز بعد از مسمومیت، لبنیات مصرف نشه. پس با اخم کیوتی موزارو توی یه ظرف پلاستیکی دردار گذاشت و با جمع کردن لباش به این فکر کرد که چه صبحونه ای مناسب اون آلفای جنتلمن خرگوشیه.
با یادآوری اینکه مایع بیسکوییتِ حاضر توی فریزرش داره، با برق زدن چشماش اون رو از توی فریزر دراورد تا دماش یکم با محیط یکسان شه و بعد دنبال قیف کیک پزیش گشت.
وقتی پیداش کرد مایع کمی شل شده رو توی قیف ریخت و با برداشتن یه سینی فلزی و بیرون دادن زبون صورتی و کیوتش، با دقت مشغول کشیدن شکلی روی سینی با قیف شد.
YOU ARE READING
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfiction🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...