"یک هفته قبل
دهکده گامچئون، بوسان"نور لوستر قدیمی اما درخشان، میز طویل رو روشن میکرد و باعث میشد افراد نشسته روی سی و پنج صندلی همدیگر رو ببینن.
هرسال این موقع، توی روز اول دومین ماه تابستون جلسهی مهم سالانه برگذار میشد که همه موظف به شرکت بودن. و منظور از همه بزرگانِ ده خاندان و همسراشون بودن.
بالای میز مرد مسن با چهرهی جدیای نشسته بود، کسی که همه اون رو به خوبی میشناختن.
"جئون سوهیون"مهم نبود پسرِ بزرگش مالک چه تجارت و چه املاکی باشه یا پسر کوچکترش چقدر افتخار آفرینی کرده باشه. جئون سوهیون فقط به فکر حفظ کردن نظم بین ده خاندان اصلی بود، چیزی که از نسل های قبلش به اون رسیده بود.
نظم و اتحاد بین ده خاندان بدون هیچ جنگی سالها بود روی شونهی جئونها بود.
وقتی خدمتکارها از تکمیل بودنِ میزی که اصلا شبیه به یه جلسهی اداری نبود، مطمئن شدن با تعظیمی عقب کشیدن و بالاخره با صدای سنگین و محکم سوهیون سکوت میز شکست.
"اول از همه توی جلسهی مهم امسال میخوام مهم ترین مسئله رو بیان کنم، اگه هر کس حرف مهمی برای گفتن داره بعد از به نتیجه رسیدن حرفای من میتونه بیانش کنه."
هیونمین و هیونجونگ بالای میز دو طرف پدرشون نشسته بودن. پسر بزرگتر، هیونجونگ در سکوت به میز خیره شده بود و پدر جونگ کوک با ساییدن دندانهایش روی هم به پدرش نگاه میکرد. یا شاید بهتر باشه بگیم"پدرخواندهی جونگ کوک!". پدرِ واقعیش همونی بود که جلوی پدرخواندهش نشسته بود، پسر بزرگتر جئون سوهیون!
"نوهی من، جئون جونگ کوک آلفای خون اصیل بین ده خاندان قدرتهاش داره کامل میشه. نیاز داره که زودتر جفتش رو پیدا کنه. هممون هم میدونیم جفتش از ده خاندان اصیله، پس ازتون میخوام تو مهمانی تابستانه همه فرزاندان امگاتون رو بیارید. مخصوصا..."
پوزخند بی رحمانهای روی لب های کبود و چروکیدهش نشست. به هفتمین صندلی از سمت راست نگاه کرد و حرفش رو ادامه داد:
"از خاندان پارک تقاضا دارم تک امگای اصیلشون، امگا پارک جیمین رو بعد از سالها به این مراسم بیارن."
پارک تهجون، پدر امگای مو صورتی دستش روی میز مشت شد و همسرش با چشمهای نگران به آلفاش نگاه کرد.
"پسر من جفت نوه ی شما نیست، پس نیازی هم به شرکتش توی جشن نیست جناب جئون!"
پیرمرد بدون اخم کردنی توی سکوت گیلاس جلویش را برداشت و مایع سرخ داخلش را کمی تکان داد.
"از کجا میدونی تهجون؟ نوهی من که تا حالا پسر جوون تو رو ندیده. از چی میترسی مرد؟ قرار نیست به پسرت آسیبی برسه، میتونم بهت اطمینان بدم و اگه جفت آلفای خون خالص ده خاندان بشه، چی از این میتونه برای پسر امگات پر افتخار تر باشه؟ همهی امگاها برای جفتِ جونگ کوک بودن ندیده و نشناخته جون میدن."
YOU ARE READING
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfiction🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...