🌈🦄Odour🦄🌈

442 77 17
                                    

دو تا دوقلو همزمان گفتن و سمتِ برادر بزرگترشون قدم تند کردن‌ اما جونگ کوک با دیدن اون دوتا بچه که لباسای سرتاپا مشکی و دارک پوشیده بودن دوباره جلوی امگاش رفت تا جلوی له شدنش توسط اون دوتایی که اینطوری سمتشون می‌اومدن رو بگیره.

جیهون وقتی دید اون غریبه هیونگش رو پشت خودش قایم کرد، اخم شدیدی کرد و پاهاش رو به عرض شونه‌ش باز کرد. اون بچه‌ی هفده ساله می‌خواست با به رخ کشیدن کفشا و شلوار زنجیر دار مشکیش که تیپ دارکی به خودش و جینا داده بودن، قدرت نمایی کنه.

"هی، از جلوی هیونگ من برو کنار."

جیمین می‌تونست از نیم رخ آلفاش، اخمای درهمش رو ببینه. پس به آرومی خودش رو به کنارش کشوند و با گرفتن دست بزرگ و تتو شده‌ش بین انگشتای خودش لبخند بزرگی زد.

"جونگ کوک، این دو تا همون ووروجکایین که بهت گفتم. جینا و جیهون، دو قلوهای شیطون خونمون."

جونگ کوک حالا دیگه اخمی نداشت و گاردش رو دربرابر اون دو تا آلفای جوون پایین آورده بود.

"ولی اینا با تعریفی که تو ازشون داشتی زمین تا آسمون فرق دارن توت فرنگی‌."

غرغر کرد و دست امگاش رو کمی به نشونه‌ی حمایت فشار داد.

"آهای، به کی داری میگی توت فرنگی؟ از اوپای من فاصله بگیر."

جیمین لب‌هاشو بهم فشار داد تا از هیجان این دو تا نوجوون، زیر خنده نزنه.

"جینا، جیهون؛ چرا عصبانی میشید؟ جونگ کوک غریبه نیست و من باهاش آشنام. می‌خوام شما رو هم باهاش آشنا کنم اگه دو دقیقه آروم بگیرید."

جینا و جیهون توی دو قدمی اون دو تا وایستاده بودن.

جیمین وقتی دید ساکت شدن خودش رو بیشتر به جونگ کوک نزدیک کرد و گفت:

"ایشون جئون جونگ کوک هستن، آلفا و جفت برادر بزرگتون. ازتون می‌خوام رفتار خوبی باهاش داشته باشید و مثل دو تا بچه‌ی خوب اذیت نکنید."

جیهون بعد از لحظه ای دندوناش رو روی هم سایید، چشماش رو تنگ کرد و دو قدم فاصله رو تبدیل به یک قدم کرد. سرش رو جلو برد و مستقیم توی چشمای جونگ کوک خیره شد. چند سانتی ازش کوتاه تر بود پس یکم زاویه سرش رو باید بالا میگرفت که باعث خنده‌ی جیمین میشد.

داداش کوچولوی آلفاش مثلا می‌خواست خودی نشون بده.

همونطور که به چشمای مشکی جونگ کوک خیره شد بود، خطاب به برادر بزرگترش گفت:

"اومدی تا منو جینا رو ببری تو جناح خودت؟ خوب میدونم که میدونستی مامان بابا اینجا نیستن. از همین حالا میگم، من طرف این یارو نیستم."

با تموم شدن حرفش دست به سینه شد و عقب کشید.

"جینا خودش میدونه چیکار میخواد کنه، من هیونگ بدون جفتم رو می‌خوام. تازه ازت خیلیم عصبانیم که هیچی نگفتی و دست این جئون رو گرفتی آوردی جلوی در و میگی که جفتته. تازه معلوم نیست چند وق..."

🦄DADDY IS MY UNICORN🦄Where stories live. Discover now