حالا وارد مرکز خرید شده بودن، جونگ کوک وقتی دید افراد زیادی اونجا هستن دست تتو شدهش رو دور کمر امگاش گره زد تا یه وقت توی شلوغی گمش نکنه."جای خاصی هست بخوای بری؟ یا از همینجا شروع کنیم توت فرنگی؟"
جیمین با نگاهی درخشان سمت اولین فروشگاه که سمت راستشون بود رفت.
"میخوام همهشونو ببینم."جونگ کوک به آرومی بوسهای روی موهای نرم و خوشبوش گذاشت و کنارش ایستاد. چند ثانیه بعد دوقلوها هم کنارشون وایساده بودن، اولین مغازه یه عطر فروشی بود و جیمین به ارومی از کنارش رد شد.
دستشو روی دست آلفا گذاشت و به آرومی انگشتاشو روش کشید، این آغوش باعث میشد حس کنه توی آروم ترین مکان امن دنیاست.
سومین مغازه، لوازم پتهای خانگی بود. جیمین کمی مکث کرد و سرش رو بالا گرفت تا به جونگ کوک نگاه کنه:
"به نظرت لازمه برای بونوبونویا لونه بگیریم؟ یا میتونیم وقتی رفتیم دهکده توی بالکن براش بالشت بچینیم. حس میکنم لونههای اینجا زیادی بستهان."جونگ کوک هم با نگاه کردن به لونههای پتها سری تکون داد.
"میتونیم وقتی برگشتیم سئول خودش رو هم برای خرید لونه ببریم."جینا جلوی دو مغازه اونورتر وایساده بود، سمت اوپاش برگشت و گفت:
"اوپا، شما مراسم عروسی میگیرید؟ اگه آره بگید به فکر لباس باشم."و بعد با انگشت لباس پشت ویترین رو به جیهون نشون داد، جیمین از اینجا نمیتونست ببیندش.
لبخندی زد و سری تکون داد.
"راستش نمیدونم جینا، هنوز دربارهش حرف نزدیم. ولی خودت میدونی که از جشنای شلوغ خوشم نمیاد، مخصوصا وقتی قراره بزرگای خاندان بیان. آه، رفتار و رعایت آداب جلوشون واقعا سخته. اونم وقتی مادربزرگ بهم سخت میگیره، خدای من! دیوونه کنندهست."جونگ کوک خندهی آرومی به غرغرای امگاش کرد، حالا از جلوی نصف مغازه ها گذشته بودن و هنوز چیزی چشم جیمین رو نگرفته بود.
"اینجا چیزی نداره، چطوره بریم فروشگاه لباس طبقهی سوم. نه بچهها؟"
امگا پیشنهاد داد و هر سه تاشون سمت پله برقی رفتن. جونگ کوک محافظکارانه جیمین رو بیشتر نزدیک خودش کرد، پله برقیا شلوغ بودن و نمیخواست کسی به توت فرنگیش تنه بزنه.
"خسته نیستی که؟"از بالا به چشمای عسلی جونگ کوک نگاه کرد که سوالی بهش خیره شده بودن، سرش رو پایین برد و پیشونیِ رو به بالای جیمین رو بوسید. امگا خندهای کرد و کمی سرش رو پایین تر گرفت.
"چرا وقتی با امگام اومدم خرید باید خسته باشم؟ تا حالا انقدر سرحال نبودم."
خندهی ریز جیمین باعث شد حلقهی دستش رو به دور تن ظریفش تنگ تر کنه.
"چه لباسایی دوست داری بگیری؟"
YOU ARE READING
🦄DADDY IS MY UNICORN🦄
Fanfiction🌈🦄- ددی؟میدونستی تو یونیکورن منی؟ جونگ کوک با چشمایی بیرون زده به پسر رو به روش نگاه میکنه. - ها؟من؟دقیقا منظورت منم جیمین؟احیانا حرفتو برعکس نگفتی کیتن؟ جیمین روی خزای گربه ش دست کشید و نچی کرد. - منظورم دقیقا خود خودت بودی ددی کوک. جونگ کوک با ک...