🌈🦄Marriage? NO!🦄🌈

422 80 14
                                    

قبل از اینکه آلفا زنگ خونه رو فشار بده، در خونه باز شد و چهره‌ی نگران هیونگشون، نمایان. تهیونگ به تندی جلو اومد و جیمین رو توی آغوشش کشید، روی گونه‌ش رو بوسید و با آشفتگی نگاهش کرد. هرچند چهره ی جیمین دیگه چیزی از غم و گرفتگی نشون نمی‌داد‌. تونسته بود توی ماشین خودش رو جمع و جور کنه.

"نمی‌خوای بزاری بیایم تو هیونگ؟"

جونگ کوک گفت و تهیونگ با چرخوندن سرش بجای اینکه بذاره همگی برن داخل، اون آلفای خرگوشی رو توی بغلش کشید.

"دیوونه‌ها! هیچ می‌دونستید چقدر دلم برای جفتتون تنگ شده بود؟"

جونگ کوک به آرومی پشت دوستش رو نوازش کرد و لبخندی زد.

"ما هم هیونگ، خوشحالیم که الان پیشتونیم."

تهیونگ با اخم فاصله گرفت و حین اینکه جیمین رو می‌کشید تا داخل خونه بشن، گفت:

"مگه قرار بود نباشید؟ هرچی بشه آخرشم خودم باید جمعتون کنم. هی! صبر کن ببینم!"

با تعجب پلکی زد و به دو تا آلفایی که پشت جونگ کوک بودن نگاه کرد.

"خدای من! نگو که اینا همون دو تا آلفای کوچولوان؟! جینا و جیهون؟"

دوقلوها با لبخند سر تکون دادن، آخرین باری که دوست برادرشون رو دیده بودن، فقط ده سالشون بود و الان هشت سال از اون زمان گذشته بود.

تهیونگ خواست دوباره چیزی بگه که جیمین با صدای آرومی اون رو داخل خونه کشید.

"زیاد سرپا موندن برات خوب نیست هیونگ، توی خونه بقیه حرفامون رو بزنیم."

و اینطوری شد که هر چهارتا مهمون داخل شدن و تهیونگ به جفتش پیام داد تا شب موقع برگشتن، چند تا چیز هم برای پذیرایی از مهموناشون بخره. و این وسط اصلا یادش نرفت که هلو و توت فرنگی رو فراموش کنه، مگه میشد یه روزم از اینا نخوره؟

***

"جیمین! تو نمی‌تونستی به این زودی باردار بشی، یا اگه هم بشی معلوم نمیشده که."

وقتی بعد چهل دقیقه حرف‌هاشون رو زدن و تهیونگ از دلیل ناراحتی دونسنگش با خبر شد، با تعجب این رو گفت.

آلفا که تا اون موقع تقریبا ساکت نشسته بود و به پچ پچای دوقلوها زیرچشمی نگاه می‌کرد، سرشو سمت امگاها چرخوند.

"برای جیمین علائمش زودتر نمایان شدن."

تهیونگ دست به سینه نگاه چپکی‌ای بهش انداخت.

"اونوقت چرا؟"

جونگ کوک با تردید دست‌هاشو توی هم قفل کرد و گفت:

"خب...از یه طرف خوبه که یونگی هیونگ تو رو از اخبار دور نگه میداره و از یه طرف دیگه... دو هفته پیش به همه‌ی گرگینه‌ها اعلام شده که آلفای خون خالص کیه و...هه هه، اون منم! علائم تشدید شده‌ی بارداری جیمینم بخا..."

🦄DADDY IS MY UNICORN🦄Where stories live. Discover now