🌈🦄Big banana🦄🌈

694 95 7
                                    

جونگ کوک دست راستش رو روی گونه‌ی پسرکی گذاشت که گونه‌هاش رنگ سرخی گرفته بودن.
" خب...شاید عام..."

جیمین بعد از نیم نگاهی به جونگ کوک، فروشگاه و قفسه‌های پر از خوراکیش فهمید آلفا حداقل چند دقیقه‌ای‌ نیاز داره برای فکر کردن تا با همین چیزای ساده یه خاطره‌ی پررنگ براش بسازه.

پس با گزیدن لبش، به آرومی جلوی نگاه کنجکاو آلفا خودش رو از اون سبد بیرون کشید و مثل خود جونگ کوک، جلوش نشست.

دستای بزرگ آلفا رو بین انگشتای تپل و بانمک خودش گرفت و با نگاهی عمیق ناخوداگاه کمی لبش رو مزه مزه کرد.

"فقط یه کاری کن حتی اگه یه روزی فراموشی گرفتم، اولین بوسه‌م رو به یاد بیارم جونگ کوک. درست مثل اولین باری که دیدمت! مطمئن باش من بعد از فراموشی گرفتنم هم اگه بوی شیر موز بهم بخوره میدونم که اون رایحه یه جای خاص به مشامم خورده. کاری کن بوسه‌ی...اولم رو به یاد ذهنم نه...بلکه به یاد روحم بسپرم."

جونگ کوک با کمی تردید جلو رفت و شونه‌های نحیف پسر رو توی آغوش گرفت. بوسه‌ای روی سرشونه‌ی پسر زد و پشیمون زمزمه کرد:

"من فقط متاسفم عزیزم، واقعا متاسفم. باید ازت اجازه می‌گرفتم... میشه، امروز رو بهم فرصت بدی تا رنگ اجبار اون بوسه رو از یادت ببرم؟"

جونگ کوک حس کرد توهم زده، اما اون نرمی‌ مارشملویی که روی گردنش....نشست...واقعاً بوسه‌ی لب های یه عدد توت فرنگی فرا کیوت بود؟ و این هرم نفس‌های گرمی بود که این فرضیه رو براش ثابت کرد.

" فکر کردی اگه اون بوسه برام اجباری بود من الان اینجا ساکت نشسته بودم و بهت فرصت میدادم؟"

جونگ کوک با یادآوری شخصیت امگا و سرکشی‌هاش خنده‌ای کرد.

"باید خوشحالم باشم که یک طرفه نبوده؟"

کشیده شدن گونه‌ی نرم جیمین روی گردنش، زمزمه و بعد فاصله گرفتنش...

"باید جبران کنی آلفا، می‌دونی..."

حالا صورتش روبه‌روی صورت مسخ شده‌ی جونگ کوک بود. نگاه به نگاه مرد دوخته بود.

"این امگایی که جلوت نشسته ناز داره، قهر می‌کنه و خیلی لوسه. حتما تهیونگ هیونگ خیلی از خصوصیاتم پیشت غر زده، مطمئنم!"

جونگ کوک به آرومی از زیر بغل جیمین گرفت و هردوتاشون بلند شدن. قد بلندش اجازه میداد به راحتی روی موهای امگای نحیفش بوسه بزنه، پس اینکار و کرد و همزمان کمر جیمین رو نوازش کرد.

"دلم می‌خواد هرروز نازت رو بخرم، با چی لوس میشی؟ با همون لوست می‌کنم. چرا...چرا انقدر دلنشینی؟ چرا انقدر زود به دلم نشستی؟ چرا انگار از اول توی زندگیم بودی پارک جیمین؟"

حالا گونه‌هاش بیشتر شبیه به دو تا توت فرنگی سرخ شده بودن. لبش رو گزید و با خجالت عقب وایساد. روش رو گرفت و سمت قفسه‌ها رفت.
" ز...زیاد وقت نداریا. زود باش، هرکاری که مد نظرته..."

🦄DADDY IS MY UNICORN🦄Where stories live. Discover now