🌈🦄Rainbow cream🦄🌈

407 76 21
                                    


امگای نگران جلوی در عمارت پارک ها ایستاده بود، دیوارهای خاکستری قهوه‌ایش که با آجرهای ریز درست شده بودن فرق چندانی با ساختار عمارت جئون‌ها نداشت.

در بزرگ چوبی از جنس آبنوس عمارت باز شد و سرخدمتکار مسنی که کت شلوار مرتبی به تن داشت بهشون تعظیمی کرد.

"صبحتون بخیر، چه کمکی میتونم بهتون کنم آلفا جئون؟"

هیونمین دست همسرش رو با دلگرمی فشرد.

"من و همسرم می‌خواستیم با آقا و خانم پارک حرف بزنیم."

مرد پیشکار نگاه مرددی بهشون انداخت و بعد نفس عمیقش رو بیرون داد.

"لطفا همینجا منتظر بمونید، ممنونم."

هیونمین و جنی با نگرانی توی وجودشون روی پله‌های سفید مرمری عمارت وایساده بودن تا وقتی که دوباره در باز شد و خدمتکار کنار درگاه ایستاد.

"بفرمایید، طبقه‌ی دوم توی هال منتظرتون هستن."

اون زوج وقتی این رو شنیدن لبخند رضایت بخشی روی لباشون نشست و وارد عمارت شدن. از پله‌های مارپیچ خاکستری تیره با نرده‌های چوبی و قهوه ای تیره بالا رفتن. طبق گفته‌ی خدمتکار، زن و شوهر آلفای پارک روی مبل سلطنتی‌ای نشسته بودن و به فنجون‌های قهوه‌شون خیره بودن.

با شنیدن صدای قدم‌هایی سرشون رو بالا آوردن و بعد ایستادن. اونا هم به اندازه‌ی پدر و مادرخونده‌ی جونگ کوک نگران بودن. نگران این دیدار یک دفعه ای بعد از سال‌ها.

زن آلفا، جیسو دستش رو سمت مبلای مقابلش گرفت.

"خوش اومدید، بفرمایید بشینید."

دقیقه‌ای بعد چهار نفر روبه‌روی هم نشسته بودن و این تهجون بود که سکوت رو شکست.

"چی باعث شده به اینجا بیاید آلفا جئون؟"

هیونمین با نفس کشداری تصمیم گرفت بحث رو نپیچونه و گفت:

"درباره‌ی پسر خونده‌مه، جونگ کوک و...و پسر شما، پارک جیمین."

با همین حرف رنگ از صورت زن آلفا پرید و صورت تهجون از خشم سرخ شد. دستش رو روی دسته‌ی مبل مشت کرد و از بین دندونای چفت شده‌ش غرید:

"اومدید اینجا که چی؟ من راضی به شرکت پسرم توی اون مراسم مسخره نمیشم. من دو دستی پسرم رو تو دل..."

"مسئله این نیست آقای پارک."

جنی با صدای لرزونی بین صدای بلند مرد پرید و وقتی تهجون ساکت شد با تنی مرتعش ادامه داد:

"ما نمی‌خوایم شما و پسرتون رو مجبور به کاری کنیم."

"پس برای چی اینجایید؟"

🦄DADDY IS MY UNICORN🦄Where stories live. Discover now