≈ Chapter Two

1.7K 264 70
                                    


" من باید از تمام این دلشوره های شیرین دست بکشم اما من مجذوب توام ! مجذوب توام ! " با صدای خشدار و گرفته ای آهنگ می خونم که البته به خاطر تمام گریه کردن هامه .

و بازم یه عالمه گریه دیگه الانه که شروع بشه .

" حتی بعد از این همه وقت من هنوز عاشق توام ، هنوز عاشق ... " وقتی یه دفعه موسیقی قطع شد منم آهنگ خوندن وحشتناکمو قطع کردم .

" لاتز ! داشتم جاز می خوندمااا ! " اعتراض کردم ، لیوان مشروبمو رو میز شیشه ای گذاشتم و سراغ موزیک پلیر رفتم .

" یه جاز غمگین لو . ما نیاز داریم که تو خوب بشی بیبی " مامانم حرفشو با لحن غمگینی که تو صداش معلوم بود ، گفت . تو چشم هاش نگاه کردمو چیزی جز ناراحتی ندیدم ، البته یه کوچولو خوشحالی هم بود !!


" تو دیگه مثل قبلت نیستی عزیزم . دلم برات تنگ شده . این پسر تو رو به یه  موجود گریون تبدیل کرده و من از این متنفرم . من عاشقتم . ما عاشقتیم . خواهرات عاشقتن "  مامانم داد کشید ، ولی نه از روی عصبانیت .


" این کثافتارو کنار بزار لو . اونه که از دست داده نه تو .همیشه یادت باشه که خائنا همیشه می بازن " لوتی با یه چشمک کوچولو گفت .


" بچه ها ممکنه من بهتون اجازه بدم که مشروب بخورین اما اجازه فحش دادن ، ندارین " مامانم با یه نگاه معلوم الحال به من و لوتی گفت . من سرمو تکون دادم و به شراب قرمز رنگی که تو لیوانمه خیره شدم .


" از عشق متنفرم " رو زمین پخش شدم و با بیچارگی تو فرش کرم رنگ بلند گریه کردم . اون قلب منو به ملیون ها ذره شکونده و خورد کرده بود .


وایسا ...؟

شکوندن و خورد کردن مگه یکی نیستن ؟

افتضاحه ! حتی با فکرشم نمی تونم چند تا کلمه رو درست انتخاب کنم .

" لو بوبر... "

با اون اسم خودمونی ریزه میزه ای که یه زمانی باعث میشد ضربان قلبم بالا بره و یه دلشوره خوشایند سر وقتم بیاد ، ناله ام در اومد .


" قلبم درد می کنه مامانی " با صدای آرومی زمزمه کردم و صورتمو از رو فرش بلند کردم . به جلوم نگاه کردمو چیزی جز یه هیکل محو ندیدم .


" لویی ... " شنیدم که مامانم با یه تأمل گفت . مامان میدونه این برای من سخته چون خودشم عاشق اونه . اون عاشق خونواده من بود و من عاشق اون .

من هنوزم عاشق خانوادشم .

ولی مطمئن نیستم اون هنوزم عاشق مال من باشه .

" باید برم بخوابم " با صدای آرومی گفتمو حس کردم پلک هام با حجم اشک هایی که ازشون بیرون اومده بود دارن سنگین میشن .


تا حالا شده قلبتون بشکنه ؟


من ، لویی ویلیام تاملینسون ، یه قصه جالب درباره دو تا مرغ عشق دبیرستانی که یکی شون عاشق نمی مونه رو براتون خواهم گفت .

.

.

.

.

.

سلااااااام


شب شماااا بخیـــــــــر



😊حالا داستان کم کم گرم میشه نگران نباشین😊



پارت ها هم طولانی تر میشن


😊از اون جهتم نگران نباشین😊



یه هفته ای من مهربون میمونم  نگاه نمی کنم که نه سین درست حسابی داره نه ووت


😊از این یکی جهتم نگران نباشیـــــــــــن😊




ویت لاتز اف لاو عشقاااا

💜💙With Lots of Love 💙💜

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now