≈ Chapter Fourty

566 112 21
                                    

سلام

میخوام اینجا رو شاد شروع کنم

یه جوک خوبم سراغ دارم ولی حس تایپش نیست

حالا با همین بسازین خو

یادمه پارسال ماه رمضون،
واسه سحر بیدار شدم تلوزیونو روشن
کردم نشستم به خوردن تا اذان بگه ..
نزدیکای ساعت شیش و نیم بود که از خوردن خسته شدم ولی اذان نگفت!

یهو یادم افتاد دارم ماهواره رو نگاه میکنم؛ مرگ برآمریکا :))))

هههه ههههه خیلی بانمک بود

مرسی

حرف اصلی:‌

کسی میخاد مترجم کمکی بشه؟

اگه اره لطفا همینجا پیام بزارید یا دایرکت بدین

حرف زیاد دارم ولی میدونم حوصلش نیست

لاو یو گایز

.

" دوباره اینجا " به ترک های دیوار آجری دست کشیدم . میشه اینطوری گفت هروقت که غمگینم میام تو کوچه پس کوچه ها .


یه جورایی بهم زمان میده که فکر کنم و بیشتر تمرکز کنم .

و قبل اینکه بپرسید ، نه ! تو این کوچه ها از آدم دزدی و آدم ربایی خبری نیست !


" واسه چی دوباره اینجام ؟ " به دیوار پشت سرم تکیه دادمو یه نفس عمیق کشیدم .


" واو " زدم زیر خنده و نگاهمو دادم به آسمون تیره آبی .

" شدم عین پدرم . از مادرم متنفرم ، سر خواهرم داد میزنم ، دیگه چه غلطی مونده بکنم تا بیشتر گند بزنم به همه چی ؟ " با خودم حرف زدم .


" تنهای بدبخت ! "

" بدبخته رقت انگیز ! "

دستای مشت شده مو اونقدر به چشمام فشار دادم تا درد گرفتن . تند تند و محکم مالیدمشون تا به سوزش افتادن . حاضرم هر کاری بکنم تا از این دردی که تو سینه م احساس میکنم خلاص بشم .


هر کاری .


" به خدا من نمیخواستم با هیچکس دعوا راه بندازم ! " داد زدم .

" نمیخواستم هیچ کسیو اذیت کنم " نفسام تند شدن و اشک هام بیشتر و بیشتر .


.

.

.

.

.


" لویی تو برگشتی " پری دایره کوچیک آدمای که دورم حلقه زده بودن رو شکست و بغلم کرد .

دایره ای که شامل دو تا – مثلا - دوست پسرای سابقم ، مکس ، جسی ، لارن و پری بود .


" لویی تو خوبی ؟ چشمات .... چشمات مثل دو کاسه خون شدن " جسی با نگرانی دستشو رو بازوم گذاشت و ازم پرسید .


از لمسش بدنمو منقبض کردم و سریع خودمو کنار کشیدم .

" من به زمان نیاز دارم . به یکم زمان تو تنهایی خودم " زیر لب با سر پایین و نگاهی که به زمین دوخته بودم ، آروم زمزمه کردم .


" فقط بهم بگو که حالت خوبه ؟ " سرمو آوردم بالا و با صورتی که هیچ احساسی درش دیده نمیشد بهش نگاه کردم .


" خوبم "

البته که اونا ازم می پرسن خوبم یا نه ، ولی چیزی که اون نگرفته  اینه که اکثر آدما برا اینکه باعث ناراحتی بقیه نشن همینو میگن .


از کنار هر شیش تاشون رد شدم و رفتم .

با سر پایین و نگاه به ونس هام .


این ونس ها رو خیلی دوست دارم .

با نمکن !

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now