≈ Chapter Fourty One

650 117 36
                                    

دلیل آپ کردن این موقع فقط و فقط

کسیه که تو ویدیو بالا میبینید


" ببین ، من نمیخوام خیلی وقتتو بگیرم " مکث کردمو یه نفس عمیق کشیدم " ولی من میخوام خودمو بکشم "


الیور آروم سرشو از تو کتابش در آورد و جوری بهم نگاه کرد انگار همین الان زدم جلو چشم هاش یه نفرو کشتم .


" فقط با خودم فکر کردم یه نفر ، باید بدونه . واقعا هنوز نمیدونم میخوام چجوری انجامش بدم ، احتمالا خودمو پرت میکنم " نگاهمو بی هدف تو کلاس می گردونم و به چشم هاش نگاه نمیکنم .


" سقوط از رو پل هوایی ، خب ، یا شاید جلو یه کامیون ، احتمالا جلو یه اتوبوس نه ! نمیخوام یه عوضی باشمو جلو چشم مردم این کار رو کنم ؛ ولی باید یه چیز بزرگ و چشمگیر باشه " تند تند و پشت سر هم گفتم .


" باید خیلی بزرگ باشه ، فقط باید " یه بشگن زدم .

" انجام بشه ، من بمیرم ، چراغ ها خاموش ، مثل فیلم ها که یهو تیتراژ میادو اسم ها رو نشون میده ، منم این شکلی باشمو تموم " با زبون بیرون افتاده از دهن و سر کج شده ادای مُرده ها رو در آوردم .


" خب ، بعدش ، ببین این چطوره ؟ باید یه پرستار دیوونه رو پیدا کنم تا خفه م کنه . وایسا ؟ چجوری قراره خفه بشم وقتی همچینم " دوباره ادای مُرده ها رو در آوردم ، سوزش اشک های جمع شده تو چشممو حس میکنم .


" اصلا لازم نیست سرش با هم جر و بحث کنیم . من فقط فکر – فکر کردم یه بزرگتر باید بدونه " بالاخره حرفام تموم شد .


الیور یه نگاه به میزش انداخت و بوک مارکشو برداشت . " اُه لویی ، کنار اومدن و درک اینایی که الان گفتی خیلی وقت میبره ، کاش میدونستم الان چی باید بگم " بوک مارک رو تو اخرین صفحه ای که خونده بود گذاشت و کتاب رو کنار گذاشت .


یه کاغذ سفید خط دار برداشت " خب من داشتم یادداشتی که واسه خودکشی خودم نوشته بودمو دوباره مرور می کردم " به برگه ش نگاه کرد و شروع کرد به خوندن .


" همه ی ، عزیزان ، همیونطور که بعضیاتون میدونین ، من 32 دقیقه آسایشِ به تار مویی بند ، تو وقت ناهارِ روزای کاری م دارم ، که هر روز هر روز ازش کم میشه " الیور یه نگاه بلند و بالا به سر تا پام انداخت .


" خصوصا توسط یه دانشجوی بدلباس ؛ و من بالاخره فکر کردم که میدونین چیه ؟ ترجیح میدم بچسبم به خلا تاریک درونیم . واقعا ترجیح میدم " بعد سرری به نشانه تاسف برای خودش تکون داد .


" متن آرامش بخشیه " کاغذشو پرت کرد رو میز و به ساندویچش که معلومه از مترو خریده نگاه کرد "بدون من زندگی خوبی داشته باشین فاکرای لعنتی " همونطور که به ساندویچش گاز میزد زل زد به من .


" مطمئن باش بی برو برگرد وقتی انجامش دادم ، فوری اخراج میشی "

خواستم با دلیل و منطق آوردن برم جلو . الیور یه هومی کرد و شونه هاشو با بی خیالی بالا انداخت و لقمه تو دهنشو قورت داد .


" خب ، مطمئن نیستم ، ولی حدس میزنم همینطور میشه " لبخند زد و یه گاز دیگه زد .


یه نفس با صدا کشیدمو تکیه زدم به صندلیم
" بشین ناهارتو بخور . ساعته بعدی میبینمت " پشت چشم نازک کردمو از جام بلند شدم و زدم از کلاس بیرون .


.

.

.

.

.


بعد ناهار ، باز دوباره ، رفتم توکلاس تاریخ و دیدم الیور داره آهنگ گوش میده . رفتم سمت میزشو آروم دوبار روش زدم .


هندزفری هاشو از گوشاش در آورد .
" هی ، پس فقط حواست باشه که من به تو گفتم . راستی جمعه که داشتی درستو میدادی همونطور که یسره داشتی فک میزدی گفتی شمالی ها به سمت اتحاد و اجتماع رفتن ولی منظورت جنوبیا بود . دقیقا برعکسشو گفتی " بهش اطلاع دادم .


همین که خواستم برگردمو برم اون گلوشو صاف کرد " میدونم که اون درسِ ، درس طولانیی بود و احتمالا قرار نیست اینی که الان گفتیو یادم بیاد ولی میخوام بدونم بین این همه فکر و خیال هات شده به فکرش بیفتی که " مکث کرد .


" اصلا داشتن یه زندگی واقعی یعنی چی " آروم و زیر لب گفت .

نگاهمو ازش گرفتم و بعد جواب دادم .

"‌ نع !  "

.


.



.



.



.



.



.

😍😛عجب موزیک ویدیوی😍😍

نظرتون چیه ما هم یه وقفه از فنفیک بگیریم برا مدت امتحانا

واقعا نه میرسم نه انرژی و انگیزه شو دارم

واتپدم خیلی خلوت شده رسما ووتا به نصف کمتر رسیدن

خداوکیلی ذوق و شوقی نمیمونه

‌و

من مترجم کمکی میخام

که پارتای اماده م رو به یه حد قابل قبولی برسونم

که بتونم هفته ای چندتا اپ داشته باشم که ریتم کار هم از دست نره

😠 با این شرط که مترجم کنکوری نباشه 😠

ولله!!!!!

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now