≈ Chapter Thirty Five

746 147 22
                                    


" پس الان تو و لویی چیزی یین ؟ " از مکس پرسیدم ، همچین که لویی سخنرانیشو تموم کرد .

مکس با چشمای گرد و یه ته رنگ صورتی رو لپ هاش چرخید سمتم . فوری سرشو به نشونه نه تکون داد و یه پوزخند کمرنگم رو لب هاش بود .

" نه . فقط دوستیم " شونه هاشو انداخت بالا . منم با یه هوم جواب دادم ؛ می دونم خیلی زود با هم سر قرار میرن .
اگرچه منم کاری می کنم که مطمئن شم همچین چیزی هیچوقت اتفاق نیفته .

" یادته لویی ازم خواست برم اتاقش که کمکش کنم ؟ "
مکس با سر گفت اره
" خب ، فقط در همین حد بگم که اونجا چیزایه شیطونی پیش اومدن "

فک مکس افتاد ولی بعد بلافاصله بستش " من- منظورت چیه ؟ " با کنجکاوی پرسید .

" اون رو زانوهاش افتاد و برام ساک زد . بعدش ، یه کاک رینگ برام گذاشت و روم سواری کرد ، اول اون اومد، ... "

" اینجا چه خبره بچه ها ؟ " لویی اومد سمت مون و یه چشم غره غلیظ بهم رفت . دست های کوچیک و قشنگشو رو شونه های مکس گذاشت و یه لبخند دوست داشتنی بهش زد .
" بیا بریم دی جی ، ما لازمت داریم " از شونه هاش هلش داد .

مکس یه لبخند خجاتی به لویی زد و بعدم از بین جمعیت دنبالش رفت که برن رو استیج ، جایی که میکروفونا و سازها رو چیده بودن .

" لویی تو تخت خوب بود ؟ " از صدایی که اینو گفت پریدمو ، برگشتم سمتش . چشم هامو چرخوندمو با صدا نفسمو بیرون دادم .

" وای ببین کیا اینجان ! لارنُ پریُ جسی " با یه لبخند مصنوعی دست زدم .

" لویی فوق العاده بود . نمی دونم شماها قصد دارین چه شیرین کاریی دربیارین خانم ها ؛ ولی هر چیزی که تو سرتونه "
یه لحظه مکث کردم ، لویی رو با انگشت به دخترا نشون دادم
" درست از آب درنمیاد "


" تو ازش خوشت میاد " لارن گفت و سریع یه پیک شراب سفید رو از سینی پیشخدمتی که داشت دور میشد برداشت . " انکار نکن "

" اینکه از کسی خوشت بیاد ایرادی نداره هری . حتی اگه اون دوست پسر سابقت باشه . خجالت نکش " پری گفت و با دست چند بار زد به پشتم .

" آره ، " لارن نوشیدنی شو مزه مزه کرد . " تو میخوای بازم به فاکش بدی ، ولی چه بد که نمی تونی داشته باشیش . همچین شانسیو شیش ماه پیش دور انداختی "

" من از شما دخترا متنفرم ، ولی خب بعدش عاشقتونم " زدم زیر خنده .



.

.

.

.

شرمنده من خودمم تازه دستگیرم شد

تو این فنفیک همه از دم یه تخته شون کمه
!!!
😜😂😜😂

اگه خدا بخاد این هفته اخره
بعدش میریم خونه مون و منم دستم به کامپیوتر و نت و .... میرسه

اومدم این پارتو از گوشیم کپی کنم
داشتم با خودم میگفتم اینجا غر بزنم که چقدر بازخوردا کمه و نیستین و دوس ندارینش

بعد دیدم ای دل غافل

اینکه از اون پارت کوتاهااااااااس

ولی بازم باید بهم ووت بدین
گوناه دارم این همه وقت وسط خاک و خل خو
😔😁😁😔


Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now