" از هیچ کدوم از کلاسات خوشت اومده ؟ " نایل پرسید و کنارم نشست .
کالج داشت زیادی خوب پیش میرفت . ما برای تمام هفته و هفته بعد هیچ تکلیفی نداشتیم .تمام کاری که باید انجام می دادیم آشنا شدن با ساختمونا ، آشنا شدن و یاد گرفتن همدیگه و بچه خوبی بودن تا جایی که می تونیم بود .
بعضیا هیچ کنترلی ندارن .
" آره من از پروفسور دین خوشم میاد ، واقعا باحاله " بلند خندیدم . اون بهمون آبنبات داد و درباره همه چیز خیلی بی خیال و آسون بود . تو کلاسش فقط یه قانون وجود داشت و اونم این بود که شلوغ نکنیم .
" اینی که میگی اون آسیاییه نیست ؟ " نایل بلند پرسید و باعث شد اونایی که از کنارمون می گذشتن سرهاشونو برگردونن طرفمون . سری به تاسف تکون دادم و بهش چشم غره رفتم .
" لازم نبود اونو بگی ولی آره . و من فکر نمی کنم اون اصلا آسیایی باشه . رنگ پوستش برنزه است و چشم هاشم ریز نیست ، باید دورگه باشه " بطری آب مو باز کردم .
" من از خانم کار خوشم میاد " مکث کرد با یه نگاهی که ازش شیطونی می بارید دور و بر رو پایید " اون کلفته " زد زیر خنده و باعث شد بپره تو گلوم . تف کردمش بیرون و چند بار سرفه کردم ، نفسم بالا نمیومد .
" مواظب باش فرفری " یه صدا اینو گفت . سرمو اوردم بالا و یه دختر واقعا کیوت رو دیدم . بهم چشمک زد و برام بوس فرستاد و بعدم رفت .
همونطور که میرفت به بدن و اندامش نگاه کردم . فقط می تونم بگم دختر خوش اندامیه . " هززز " نایل یه جور وحشتزده و ترسیده ای صدام زد که همه فکرام پودر شد .
" چیه ؟ " برگشتم سمتش و به اون یکی طرفش نگاه کردم . نگاهم یه لحظه افتاد به لویی . تنها نشسته بود و اشک هاشو پاک می کرد .
داره گریه میکنه .
" همینجا بمون " زیرلبی به نایل گفتم و آروم رفتم طرفش . وقتی به میزش رسیدم کنار دستش نشستم .
فین فین کرد و دوباره شروع کرد به گریه کردن .
" برو ، هر کی که هستی " غرغر کرد . لبخند زدمو دستمو انداختم دور کمرش ." ببین بچه جون "
لویی برگشت ، معلومه انتظار نداشته منو ببینه . حال و هوای ناراحتش جاشو به عصبانیت داد . دستمو از دور کمرش هول داد و چشم هاشو پاک کرد ." چیه استایلز ؟ " با تندی پرسید . لبمو گاز گرفتم و به چشم های غمگین طوسیش نگاه کردم .
" به نظر میومد به یه شونه که روش گریه کنی احتیاج داری " با مهربونی بهش گفتم .لویی یه نگاه بد به سر تا پام انداخت
" حتی اگه داشته باشم هم ، مطمئنا طرف کون تو نخواهم اومد " گفت و باعث شد خودمو عقب بکشم . خب ، اخ !" اگه کسی رو نداری که پیشش بری من همیشه اینجام لو ، "
" تو با دوست دخترت مشغول نبودی استایلز ؟ " لویی یه دفعه پرسید . گیج بهش نگاه کردمو برگشتم اون دختره رو دیدم .
YOU ARE READING
Make You Mad [Persian Translation]
Fanfiction"عصبانیش کن! " All Right Reserve To @louissmolbean