" و این آینده و زندگی خوبی میشه . پس بی توجه به اینکه چه چیزی در انتظارتونه سرتونو بالا بگیرید " لویی لبخند زد و سخنرانی تقریبا ده دقیقه ایش رو تموم کرد. بیشتر آدم ها در طول سخنرانیش گریه کردن ، باید اعتراف کنم سخنرانی قشنگی بود .
لویی با مدرک دیپلم تو دستش از استیج پایین اومد . چند دقیقه بعد اسم منو صدا کردن و دخترا جیغ کشیدن .
خندیدم و با ناظمم دست دادم و دیپلمم رو گرفتم . مثل یه آدم حرفه ای از سن پایین اومدم .
بالاخره فارغ التحصیل شدم .
.
.
.
.
.
" پسرم انجامش داد بچه ام انجامش داد " مامانم برام هورا کشید . محکم منو کشوند تو بغلش و گونه هامو بوسید ، که البته دوتا اثر رژلب گنده گذاشت ولی این اصلا اشکالی نداره .
" همه بچه هام انجامش دادن " گفت و لارن ، پری و جسی رو بوسید . " همه تونو خیلی دوست دارم "
همگی بیرون مدرسه ایستاده بودیم و همدیگه رو بغل می کردیم و عکس می گرفتیم . واقعا ممکنه این اخرین باری باشه که بعضی از اونا رو می بینم .
" کارتون خوب بود بچه ها ! بهتون خیلی افتخار می کنم ! " خانواده لارن گفتن و بهمون بغل و بوس و گل رز دادن . و بذارید مختصر بگم که من یه عالمه گل رز از خانم ها گرفتم .
حتی با اینکه من از دخترا خوشم نمیاد ، اونا هنوز از من خوششون میاد .
" پدر مادرم داخل دنبال ما می گردن " پری گفت و یه چیزایی رو گوشیش تایپ کرد .
" لویی ! لوتی ! من دلم میخاد شماها از خونه نرید " فوبی با یه لبخند ریزه میزه بهمون گفت . قربون صدقه اش رفتم و پیشونی شو بوس کردم
" منم میخام بمونم ولی مجبورم . این حرفمو یادت باشه فوبی که تو هم یه روز دلت میخاد بری کالج "به دور و برم نگاه می کنم و به آدمایی که همیشه رو سکوهای زمین فوتبال برای من هورا می کشیدن و تشویقم می کردن ، لبخند می زنم . آدمایی که همیشه تو سخت ترین شرایط پشتمو داشتن ، و اونایی که تا ابد دوستای من باقی می مونن .
واقعا قراره دلم برای اینجا تنگ بشه . دبیرستان دانکستر از من کسی رو ساخت که الان هستم و کمکم کرد خودمو پیدا کنم .
" لویی ! پدر و مادر جسی و پری اینجان ! می خوایم عکس دسته جمعی بندازیم " صدای ضعیفی از فریاد مادرمو ورای صدای بلند افکارم شنیدم .
خداحافظ دبیرستان دانکستر .
.
.
.
.
.
بعــــــــــــله
منم میدونم کوتاهه
ولی به جان خودم من فقط ترجمه میکنم
زودتر بازخورد بدین زودتر آپ می کنم
و متوجه شدین که بخش اول از زاویه دید هری بود و بخش دوم از زاویه دید لویی
アタシハダアレ
YOU ARE READING
Make You Mad [Persian Translation]
Fanfiction"عصبانیش کن! " All Right Reserve To @louissmolbean