≈ Chapter Thirty One

692 132 57
                                    

صدای تق تق آروم در باعث شد خودمو پرت کنم تو بغل مکس . وقتی سرمو بالا آوردم چشم هایی رو دیدم که با علاقه بهم نگاه می کردن .


" چیشد الان ؟ " با یه خنده کوتاه ازم پرسید .
تو چشم های فندقی ش نگاه کردم و خودمو غرق درخشش اون گوی های زیبا کردم .


" چشمات " این بار من با علاقه بهش گفتم . من و مکس تو کالج خیلی خوب باهم جور شده بودیم و از هم جدا نمی شدیم . واقعا بهم نزدیک ایم .


" چشونه ؟ " دست هاشو از دورم برداشت ، باعث شد یه کم به خودم بیام .


" زیبان " ریز ریز خندیدم . لپ هام دارن بیشتر از حد لازم قرمز میشن . خودمو از مکس جدا کردمو دیدم مامانم داره دم در با یکی حرف میزنه .


امروز ، روز مخصوص اونه ! مامانم داره با کسی ازدواج می کنه که من حتی نمی شناسمش . اون روز که بارونی بود و من بعد از مدرسه مونده بودمو نتونست بیاد دنبالم ؛ به خاطر این بود که قرار داشت .


و حدسم اینه که از اونجایی که این چند وقته من سرم با دوستام گرم بوده ، وقتی من تو کالج بودم اونا با هم نامزد کرده بودن .


" عمو عری ! " دوتا صدای زیر  جیغ مانندو شنیدم و بعدم پاهای کوچولویی که ورجه وورجه کنان رفتن سمت در . مامانم در رو کامل باز کرد و چشم هام به یه هری فوق العاده خوش قیافه افتاد .


بهشون لبخند زد و خم شد تا هم قدشون بشه و دست هاشو براشون باز کرد . دوتایی هم زمان خودشونو پرت کردن تو بغل هری جوری که نزدیک بود تعادلشو از دست بده .


وقتی تو بغلش گرفتشون ، بلند شد و تو هوا چرخوندشون . سه تایی از خنده غش کرده بودن تا بالاخره گذاشته شون زمین . گونه هاشونو بوسید .


" حالتون چطوره بچه ها ؟ " با بزرگترین لبخند ممکن ازشون پرسید .


" خوب ! " ارنست با صدای بلند و خوشحال جواب داد و با ذوق دست زد . " من عمو عریو دوست دارم " از پیش هری دویید رفت تو آشپزخونه . شرط می بندم گشنه شه .


" دوریس بیا اینجا ! " لوتی صداش زد .
" بای عمو عری " لپ هریو بوس کرد و بعد از پله ها رفت بالا .


" سلام پسر ، حالت چطوره ؟ " مامانم گذاشت بیاد داخل و در رو پشت سرش بست . بغلش کرد و لپ شو بوسید .


" الان که موقع حرف زدن درباره من نیست ، امروز روزه توعه . خیلی فوق العاده به نظر میرسی  " هری از مامانم تعریف کرد . و اون انچنان لبخند بزرگی زد که گوشه چشم هاش چروک شدن .


" ممنونم عزیزم " مامانم انقدر خوشش اومده بود که دستشو رو سینه ش گذاشته بود و از هری تشکر می کرد . " پدرت داره به "به-زودی-پدر-لویی" کمک میکنه ، که واسه مراسم آماده شن "


" مام میشه بهم بگی چرا من هنوز این طرفو ملاقات نکردم ؟ " سرمو یه ریزه از کوسن هایی که رو مبل بود بلند کردمو پرسیدم . مامانم اومد طرفمو یه دونه زد پس کله م ، که البته کارش هری و مکس رو خندوند .

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now