≈ Chapter Twenty Eight

684 137 78
                                    


" خب یه دختر جدید عه که اومد تو کلاسمو اسمش کامیلا ست . خیلی خوشگل و حیرت انگیزه ، انگار اصلا واقعی نیست " لارن با چشمایی که شبیه قلب شدن و صدایی که لبریز از عشقه گفت .

" آره تو کلاس ریاضی منم هست " بهش گفتم . لارن نخودی خندید و قرمز شد .
لارن اصولا آدم سنگینیه و کم احساساتشو بروز میده ؛ ولی اون جنبه ظریف و لطیف هم داره که ندرتا خودشو نشون میده .

" لو تو حالت خوبه ؟ "
نه ، خوب نیستم .

" البته که حالم خوبه چطور مگه ؟ " از پری پرسیدم .
سر تکون داد و شونه هاشو بالا انداخت " فقط انگار خیلی خودت نیستی "

یه لبخند مصنوعی بهش زدمو رومو برگردوندم ، احساس می کنم قلبم تو سینه م سنگینی می کنه . من برا زین تعریف کردم که چرا من و هری بهم زدیم و هری فقط خندید وقتی که گفت من مچ اونو دوست دخترشو وسط سکس گرفتم . خندید !

پس نه ، خوب نیستم . و فکر نمی کنم برای یه مدتی خوب باشم . به نظر نمیرسه هیچکس بتونه منو خوشحال کنه ولی فکر می کنم این تقصیر خودمه ، چونکه بهش چسبیدم و ولکُنش نیستم .

" داره دیر میشه لو . فردا صبح میبینمت ، خدافظ بچه ها " پری و لارن گونه مو بوسیدن و سرمو نوازش کردن و از خوابگاهم رفتن .

یه نفس عمیق و سنگین کشیدم و از کاناپه م بلند شدم درها رو قفل کردم . چراغ های حال کوچیکمو خاموش کردم و رفتم اتاق خوابم . خودمو پرت کردم رو تختمو گذاشتم اشک هام جاری بشن .

تو جام نشستمو سرمو بین دست هام گرفتم و شقیقه هامو ماساژ دادم . داشتم نفس نفس میزدمو هر بار که به تموم خاطراتی که بینمون بود فکر می کنم نفس کشیدن برام سخت تر و سنگین تر میشه .

به میز کنار تختم نگاه کردمو یه قاب عکسو برداشتم . عکس من و آنه ست . جیغ کشیدم و پرتش کردم به دیوار .

" من هیچوقت لیاقتتو نداشتم " به دیوار مشت زدم و مشت زدم و بیشتر زار زدم . هق هقام ناله شدنو سُر خوردم رو زمین " من عاشقتم " گریه کردم .

" از تو خیلی خیلی متنفرم "
اون پنج کلمه رو هی تکرار کردمو تکرار کردم ؛ فلش بک ها و خاطراتم با اون که هی تو سرم دوره میشدن ، فقط قلبمو بیشتر و بیشتر میشکوندن .

وقتی بالاخره آروم گرفتم یه نفس لرزون کشیدم و از رو زمین بلند شدم . از خوابگاهم زدم بیرونو زحمت بستن در رو به خودم ندادم .
نه کلاه برداشتم نه ژاکت .

بیرون خنکه و نم نم بارون میزنه . وسط پاییزه .
از ساختمون زدم بیرون و تو هوای سرد و نمناک دماغمو بالا کشیدم .

همینطوری یه میز پیدا کردمو تو تاریکی نشستم . آبنما ، لامپ های رنگی داره که هر چند ثانیه رنگ شون عوض میشه و چراغ های خیابون هم هستن ، پس خیلی هم تاریک نیست .

سرمو رو میز گذاشتمو بی صدا گریه کردم . دلم فقط میخاد برم خونه پیش مامانم و خواهرام . لوتی هنوز داره تصمیم می گیره کدوم کالج میخاد بره ولی الان خونه اس .

فقط آرزو دارم که کاش انـقـــــــــدر عاشق هری نشده بودم ولی فکر می کنم ، من عاشق اون نشده ام .


من عاشق دروغ هایی شدم که اون بهم می گفت .

.

.


.

.


.

های اوری بادی

نمیدونم چرا خیلی سرحال نیستم

میشه کامنت بزارین و حرف بزنید

هرچی دوس دارین بگین

اولین بار چه اهنگ خارجی گوش کردین و چی بود

تا حالا خودتون کتاب غیر درسی خریدین

اگه قرار باشه غیر رمان کتابی معرفی کنین اون چیه

لطفا فقط باهامـ حرف بزنین

ولطفا ب مسیج بوردمم سر بزنید ببنین برا چیزی ک پرسیدم میتونین راهنماییم کنید

شرط ووت 65

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now