≈ Chapter Nine

970 203 57
                                    

" حالا ممکنه بفرمایی چجوری از وسط ناکجااباد موفق شدی مچ پاتو بشکونی ، درست بعد اینکه برات لباس های جدید خریدیم ؟ "همینکه سر میز شام رسیدم لارن گفت .

دخترا می خواستن منو ببرن بیرون و با هم غذا بخوریم ، تا من یه کم مشکلاتمو فراموش کنم و تفریح کنم .

با نیش و طعنه بلند بلند به حرفش خندیدم که اخرش به یه لبخند الکی و مصلحتی تبدیل شد . " تقصیر من نیست " زیرلب گفتم و کنار پری نشستم .

" باشه لو " لارن چشماشو چرخوند و یه قلوپ از نوشیدنیشو خورد .

" باورتون میشه که ماها قراره ظرف چند هفته فارغ التحصیل بشیم ؟ " پری پرسید و از ذوقش دست زد . چشامو درشت کردم و لبخند زدم .

" راستش نه . باورم نمیشه "  عصبی خندیدم  " منظورم اینه من برا کالج و تمام این حرفا حاضر آماده ام . ولی فوتبال چی ؟ واقعا میخوام بازم بازی کنم ولی اگه تا قبل از اخرین مسابقه فصل مچم بهتر نشه چی ؟ "

" لویی ، " پری مکثی کرد و دستشو رو پام گذاشت " میدونیم چه فکرایی می کنی . ولی تو بهتر میشی ، باشه ؟ دکترا بهت نگفتن فقط برا سه هفته پات تو گچه عزیزم ؟ "

تند سرمو تکون دادم .

" مسابقه یه هفته بعد از اینه که گچتو باز کنی . فرصتشو داری که بعد باز کردنش یه کم تمرین کنی مگه نه ؟ تازه ، وضع مچ ات اونقدرا هم بد نیست " جسی خواست بهم اطمینان بده .

یه نفس عمیق کیدم و سعی کردم ریلکس باشم و استرس رو از خودم دور کنم .

" راست میگید " فرقی نداره چقدر سعی کنم جلو این دخترا کم نیارم و رو حرف خودم وایسم ، اونا فقط – هوووف – چیز درستو میدونن .

این مسخره اس .

" قراره به کدوم کالج درخواست بدیم خانومای محترم ؟ " پرسیدم و موضوع رو عوض کردم .

" شاااید ، " لارن کشیده گفت .

" من دانشگاه لندن میرم " حرفم باعث شد چشمای بچه ها از تعجب گرد شد .

" قراره بری تو لندن زندگی کنی ؟ " جسی پرسید . سرمو در تایید تکون دادم .

" آره . شنیدم اونا تیم فوتبال فوق العاده ای دارن " براشون توضیح دادم . لندن کاملا بزرگه و جای زیبا و شگفت انگیزیه .

" قراره دلمون حسابی برات تنگ بشه " پری با ناراحتی گفت و لب پایینشو بیرون داد . قربون صدقه اش رفتم و دستمو دور گردنش انداختم .

" طوری نیست عزیز . شاید شماها هم بتونید با من به همون کالج بیاید ؟ " ازشون پرسیدم .

" درباره اش فکر می کنم " لارن گفت و یه قلوپ از نوشیدنی اش سر کشید . " من خیلی عاشقتم ولی خب ... " ته جمله اشو با شونه بالا انداختن تموم کرد . خنده ام رو حسابی درآورد و باعث شد سریع همچی یادم بره .

.

.

.

.

.


رفتـــــــــه

هنوز هیچی نشده جای خالیش معلومــــه

یه سوال بپرسم؟

شما تو خونه با کی از همه بیشتر صمیمی اید ؟

شده خیلــــــی طولانی از هم جدا بشــیـــد ؟

این چند روز بی حوصله و کلافه م

شاید بیشتر آپ کنم

لطفا برام انرژی مثبت بفرستین

アタシハダアレ

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now