≈ Chapter Twenty

855 170 25
                                    

‌‌----------------------—------------------------------------------
انگشتامو بین موهای بهم ریختم می برم و سعی می کنم بفهمم کجام .

چشامو می مالم و خواب الودگی رو ازشون دور می کنم ، چشمامو ریز می کنم و می بینم هر سه تاشون رو زمین از خواب بیهوش شدن ؛ به جز پری که رو کاناپه بود و چشم هاش نیمه باز بودن .

از تخت بیرون میام و میرم سمتش . یه لبخند کوچیک بهم میزنه " صبحت بخیر " با صدای یواشی میگه .
" صبح بخیر " منم لب می زنم . از اون آدمایی نیستم که صبح ها تا چشم شونو باز می کنن شروع میکنن به حرف زدن .

" بیا بریم دندونامونو بشوریم  و بریم کنار این دریاچهه " اون پیشنهاد داد و از رو صندلی بلند شد و رفت سمت سرویس بهداشتی .
.

.

.

.

.

" خیلی قشنگه " گل رو از رو زمین بلند می کنه ، بهش لبخند میزنه و به درختا نگاه می کنه . کی می تونه عاشق اینا نشه خب ؟

معلوم شد من تو لندن از خواب بیدار شدم .
واقعا یادم نمیاد چطور از اینجا سر در آوردم ولی تو گوشیم یسری عکسای جدید پیدا کردم و شماره های جدید ، اسم های جدید و آدرس های جاهای مختلف . همشون تو گوشیم .

" باورم نمیشه اینجاییم " پری با مکث ادامه داد " تو لندن " ریز ریز خندید . " من حتی یادم نمیاد دیشب مست کرده باشیم ولی فکر می کنم کردیم " از حرف خودش زد زیر خنده .

ولی خیلی زود لبخند قشنگش که با خنده قاتی شده بود ، با نگاه کردن به چشم های من محو شد . با قدم های آروم سمتم اومد و شونه هامو تو دستای ظریفش گرفت .

" تو خوبی لو ؟ " لب پایینمو گاز گرفتم و چشم هامو بستم ، یه دفعه شروع کردن به سوختن . اونو تو بغلم گرفتم و دیگه نتونستم احساساتمو قایم کنم ، اجازه دادم اشک هام جاری بشن .

" آوو لویی ، بهم بگو چه خبره ؟ چی شده ؟ " دستش انداخت دور کمرم تا بتونیم کنار هم بشینیم ، اونجا درست کنار دریاچه ای که کنار صخره ها واقع شده بود .

وقتی اروم تر شدم براش گفتم " م- من ترسیده ام " بهش اعتراف کردم . " من فقط – اگه رویاهامو از دست بدم چی ؟ اگه اونا معنی و مفهومشونو از دست بدن ؟ و- و اگه یه وقت یه اتفاق بدی بیفته چی ، ها پز ؟ ما داریم بزرگ میشیم . و من ترسیدم . نمیخام بزرگ بشم . از چیزی که میشم میترسم پری . "

این دفعه تو شونه های پری گریه کردم . اون سعی کرد منو آروم کنه با ساکت کردنه هق هق هام و دست  کشیدن پشتم و نوازش کردن موهام . بوسه های آرومی رو گوشم گذاشت .

" هی ، بهم گوش کن . تو درستش میکنی " با رگه ای از خشم که تو صداش معلوم بود گفت " تو درستش میکنی . با هر چیزی که روبرو بشی لو ، من کنارتم . هر وقت که قلبت بشکنه ، من کنارتم . قول میدم که همیشه باشم " با حرفاش منو اروم کرد .

برای پنج دقیقه ما اونجا رو چمن ها نشستیم تا پری با صدای آرومی زمزمه کنه " بالا رو نگاه کن خورشید داره طلوع میکنه " سرمو بالا دادم و دیدم خورشید داره از پشت ابرها درمیاد ؛ طلوعه .

" میدونی ، تو هم میتونی یه روزی اون خورشیدد باشی . میبینی داره می درخشه و طلوع میکنه . داره به آرزوش میرسه ، درست مثل تو لو . بزرگ شدن آسون نیست ولی تو مجبوری با سختی هاش رو در رو شی . مجبوری " گفت و به عقب رو ارنج هاش تکیه داد .

اشک هامو با استینم پاک کردم و سرمو تکون دادم . اون درست میگه . زندگی آسون نیست ، ولی من مطمئنم ما میتونیم از پسش بربیایم .

ما می تونیم .

میدونم که می تونیم .
.

.

.

.

.

" هی شما کجا بودید بچه ها ؟ " جسی گفت ، تا پری در رو باز کرد دویید طرفش ؛ ترسیده و وحشت زده به نظر میومد .

" ما به هوای تازه احتیاج داشتیم " پری توضیح داد و در رو پشت سر من بست . جسی بی توجه به حرفش اومد سمت مون و گوشه بلیزهامونو تو دستش چلوند .

" لارن داره بالا میاره و من نمی تونم آرومش کنم " جسی گفت و به نظر میومد ترس برش داشته . منظورم این که مردم بعد اینکه مست میکنن ، فرداش هنگ اور میشن برا همین مطمئنم حالش نرماله .

" من آب میخام لطفا " لارن داد زد قبل اینکه دوباره صدای استفراغ بشنوم . دماغمو چین دادم و صورتم مچاله شد . عییییییی .

" دارم میام " جسی گفت و از مینی فریزر فسقلی گوشه اتاق یه بطری اب برداشت و رفت سمت دستشویی .

اوه پس ما دیشب رو هتل موندیم . الان میخام بفهمم چجوری از اینجا سر دراوردیم آخه .  راستش من اصلا کل این جریان مست کردنو یادم نمیاد .

" پس " پری مکث کرد و کامل برگشت سمت من " الان حالت خوبه ؟ " با چشمای امیدوار و یه لبخند بزرگ ازم پرسید .

منم لبخندشو با لبخند جواب دادم " یه جورایی لاو ، یه جورایی "

.

.

.

.فکر کنم از اون اولش گفتم که این بوک شرط ووت
داره و من برا خاطر در و دیوار اپش نمیکنم

و واقعا دلیل برخورد بد و زشت کسی ک تو پیام خصوصی اون مدلی حرف میزنه رو نمیفهمم

قبل رسیدن ب شرط اپ کردم ولی خلقمو خیلی خیلی تنگ کردن بعضیا

به این پارت 55 عدد ووت داده نشود

ممنون

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now