≈ Chapter Five

1K 214 21
                                    

" داداش من کاملا واسه امشب اماده ام " داد کشیدم و صدام تو رختکن پیچید .

پسرا لباسای ورزشی شونو پوشیدن و با حرف من هورا کشیدن .

امشب ما یه مسابقه فوتبال داریم و این دوتا مونده به آخرین مسابقه است تا مدرسه ها تموم شه . شونزدهم ژوئن فارغ التحصیل میشیم و سرمربی ها از کالج های مختلف میان تا ببینن چطور بازی می کنیم ، ورزشکار بودنمونو آزمایش کنن و کلا ببینن به چه کسایی بورسیه ورزشی اعطا کنن .

من یه ریزه دلواپسم ، ولی در کل هیجان زده ام . من عاشق فوتبالم و میدونم توش کاملا خوبم . تو این موضوع پررویی  نمی کنم و از خودراضیم نیستم فقط صادقانه راستشو میگم .

از رختکن میام بیرون و میرم سمت زمین ، جایی که بازیکنا ایستادن . هری رو میبینمو فورا رومو برمیگردونم ، نمی خواهم ببینمش .

میدونم باید سر کلاس های دیگه باهاش رودررو شم ولی این هنوز عجیب غریبه .

دور زدم و رفتم پشت سر تمام بازیکنا و توپ که اون وسط بودن . معمولا من جلو سرمربی میایستم ....

" تومو ! بیا اینجا ! " سرمربیم داد کشید . آهسته دوییدم سمتش و به بالا نگاه کردم . کاملا معلومه از من بلندتره . " بله آقا ؟ " پرسیدم ولی اون فقط سرشو تکون داد .

" ما بهت اینجا احتیاج داریم " جوابمو داد . چرا من ؟ منظورم اینه که میدونم من کاپیتانم ولی این معنیش این نیست که من لیدرم ....

خب ، معنیش همینه ولی ...

" پس اول بچه های فوتبال بازی میکنن . بعد ما با راگبی جابجاش می کنیم ، همه فهمیدن ؟ "

" بله آقا " همگی داد زدیم .

" اگه ببازین منو ناراحت می کنین ! سرمربی اندرسون ! تیم تون  رو ناراحت می کنین ! " سرمربی گیریفین مکث کرد و به من نگاه کرد .

" لو مامانت ناراحت میشه " داد کشید و سعی کرد هیچ حسی رو تو صورتش نشون نده . همه بچه ها به حرفش خندیدن .

همه میدونن من پسره مامانی ام و اون چطور همیشه منو ساپورت میکنه . اون بعضی وقتا ما ، بازیکنا رو میبره بیرون تا غذا بخوریم . وقتای دیگه هم تو مناسبت ها هم برامون غذا درست میکنه . در کل مامانم یجورایی مثل چییرلیدره اختصاصی منه ، ولی نه از اونایی که یه خروار آرایش میکنن و جلف بازی درمیارن .

ولی اون کسیه که همیشه کنارم هست و تحت هر شرایطی حتی وقتی گند میزنم ، عشق و علاقشو بهم نشون میده .

" خیلی خب پسرا ! بیاید اول یه کم تمرین کنیم و بعدش این مربیای کالج رو بفرستیم برن " مربی گیریفین داد کشید .

لبمو گاز گرفتمو ، دوییدم سمت دفتر مربیا ، با کلیدم درشو باز کردم .

بله ، اونا به من یه کلید داده بودن .

توپ های فوتبال و راگبی رو تو یه کیسه ریختم ، درو قفل کردم و دوییدم سمته زمین .

.

.

.

.

.

خـــب دیــــدم پارت دیروز کـوتاه بود

گفتم یکی دیگه هم امروز اپ کنم


منتــهی وضعـیت این کتاب اصلا راضی کننده نیست
😑😑😑

🙏میشه دوستاتونو تگ کنین🙏

من اماده یه اپ منظمم و کتاب حتی دیده هم نشده
😕😯😐😕

نمیدونم اگه مشکلی داره لطفا حتما بهم بگین
😇😇😇


😊من اپن مایندم😊


アタシハダアレ

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now