≈ Chapter Thirty Eight

537 118 36
                                    


" لویی ، تو خوبی ؟ " همینکه از بغل هم جدا شدیم مکس ازم پرسید .

" نمیخوام الان درباره ش حرف بزنم مکس " سرمو به نشونه نه تکون دادمو سعی کردم با بستن چشمام ، اشک هامو خشک کنم .

" چی شد - ... "

" مکس الان تو مودش نیستم " بهش پریدم و چشم غره رفتم . حالت صورتش باعث شد بخوام حرفمو پس بگیرم ، ولی الان دلم فقط میخاد برم یه گوشهُ بمیرم ، یه جای خیلی خیلی دور .

" لویی ! " با شنیدن اون صدای آشنای حال بهم زن دوباره خونم به جوش اومد .

لوکاسه .

" لویی ! "

" لوکاس ، چی میخوای ؟ " انتظار نداشتم ببینمش ، خصوصا که همین دو دقیقه پیش حرف زدن با اون یکی دوست پسر سابقمو تموم کرده بودم .
چپ چپ به مکس نگاه کرد و چشماش بین من و مکس چند بار رفت و آمد کرد .

" لویی من منظوری نداشتم ، باشه ؟ " هری هم سر رسید و شد تیکه چهارم دایره کوچیکی که ما زده بودیم .

عالیه .

" چیکار کردی ؟ " لوکاس شروع کرد به سوال جواب کردن از هری و داشت کم کم میرفت تو صورتش . هری هم زد تو سینه شو گفت عقب بکشه .

" من فکر میکنم همه مون باید بریم دسته جمع یه دور بلزنیم و هرچی هست رو حل و فصل کنیم . با دعوا کردن چیزی حل نمیشه . ماها بزرگ شدیم باید مثل همونا هم رفتار کنیم " مکس حرف زد و خب حرفشو به کرسی هم نشوند .

هری و لوکاس از تو صورتای هم دراومدن و با هم دست دادن . مکس سوییچ ماشین شو درآورد و رفت سمتش .

عجب ماشین سواریی بشه این !

.

.

.

.

.

" خب ، حالا همه این جار و جنجال ها درباره چی هست اصلا ؟ " مکس پرسید و ماشین رو روشن کرد .

" من و لویی درباره اینکه چرا و چطور شد که من نخواستم باهاش باشم بحث مون شد و اون عصبانی شد و گذاشت رفت " هری با حالت بی تفاوتی شونه هاشو بالا انداخت .

بهش چشم غره رفتم .
" نه ، من عصبانی نشدم . فکر نمیکنی چیزایی که تو گفتی یه کم زننده و زشت بودن " جوابشو دادم .

بچه پررو !

هری یه نفس عمیق کشید " نع ! چونکه اونا فکر و نظر من بودنو من فکرامو قایم نمیکنم "

" پس لوکاس این وسطه چرا ؟ " مکس دوباره پرسید و رفت به سمت یه پارکینگ طوری !

" خب ، من میخواستم با لویی حرف بزنم ولی الان وقت خوبی نیست " لب هاش مثل خط صاف شدنُ و گونه هاش شدن صورتی .

" درباره چی میخواستی باهام حرف بزنی ؟ " پرسیدم و با انگشتام ور رفتم .

" میخوام که برگردی . میخام یه شانس دیگه به باهم بودنمون بدی " لوکاس با لحن صادقانه ای گفت " خواهش میکنم ؟ "

" واسه چی بار اول این رابطه خوب پیش نرفت ؟ " مکس پرسید و رسید به جایگاه های پارک که حسابی شلوغ بودن .

" چونکه اوایلش من از رابطه مون سکس میخواستمو – "

" همیشه درباره سکسه ، مگه نه ؟ " با طعنه پرسیدمو چشمامو چرخوندم . به دلایل زیادی دلم میخواد همون پس سرم بمونن .

" بهم گوش بده – "

" نه ، بهت گوش نمیدم چون صادقانه لیاقتشو نداری . تو هیچ حقی نداری که فرصتی برا توضیح دادن بدهکار باشی " وسط حرفش پریدم .

" فاک یو ! " لوکاس داد زد .

" قسم میخورم لویی ، همیشه ی خدا یجور درامای کوفتی دور و بر تو وول میخوره ! روانیِ بیشعور ! "

هری داد کشید و همه خشک شون زد ، نه کسی تکون خورد ، نه پلک زد نه حتی آب دهنشو قورت داد !

" آخ "

شنیدم لوکاس انگار که از حرفای هری دلش به حالم سوخته باشه زیر لب گفت .  با فین فین یه نفس عمیق کشیدم و چشمامو ، با اینکه میدونستم الانه که سر ریز کنن ، پاک کردم .

" اُه ، بیخیال " هری غرولند کرد
" چیه ؟ الان میخوای یه کاری کنی منو آدم بده نشون بدی " چشماشو چرخوند .

از صندلی جلو برگشتم و به لوکاس و هری با چشمایی که مثل مار زهرآگین بودنو نیش میزدن خیره خیره نگاه کردم
" امیدوارم بخوری به یه درخت و درجا بمیری " صدام گرفت
" امیدوارم فلج شی بیفتی یه گوشه " جیغ زدمو از ماشین پیاده شدم و درشو محکم کوبیدم .

به دور و برم نگاه کردم که یه جایی واسه قایم شدن پیدا کنمو دوییدم سمتش . خیلی هم به درد قایم شدن واقعی نمیخوره ولی حداقل منو از جلو چشمشون دور میکنه .
حالا خوبه خورشید داره به غروب کردن نزدیک میشه و براشون سخت تر میشه که پیدام کنن .

به یه دیوار آجری ، کنار یه سطل آشغال بزرگ تکیه دادمو آروم سُر خوردم رو زمین ، و گریه کردم .

هیچکی منو به خاطر کسی که هستم نمیخواد ، هیچکی اونجور که من بهش نیاز دارم ، بهم نیاز نداره و
هیچکس اونجور که من عاشق شم ، عاشق   من    نیست  .

.

.

.

.

.

.من تو یکی از دید و بازدیدهای جامونده عید گیر کردم

میشه کامنت بدین ک وقتم پر بشه باهاشون

لاو یو عه لات

😍😍😍و موزیک ویدیو لو 😍😍😍

شرط ووت 70

Make You Mad [Persian Translation]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz