" سلام به همگی ! خوشبختم که اعلام کنم ، "
با ورود یه نفر به کلاس در چهارتاق وا شد .
به کاغذ تو دستش نگاه کرد و بعد نگاهشو به خانوم ویلیامز داد ." شما خانم ویلیامز هستین ؟ " لبخند زد . خانوم ویلیامز هم با لبخند براش سر تکون داد .
" چطور ! آره منم . تو باید دانشجوی جدید باشی درسته ؟ " رفت سمت اون پسر تازه وارد .
" مکس " کاغذی که تو دستش بود رو به دست چپش داد و اون یکی رو برای دست دادن با خانوم ویلیامز جلو برد .
" سلام مکس ، میتونی هر جایی که میخای بشینی " با لبخند دوستانه ای گفت . مکس یه نگاهی به کلاس انداخت بعد به من نگاه کرد و سمت من اومد . وقتی کنار دستم نشست نگاهمو ازش گرفتم .
" مایلم اعلام کنم که افرادی که به ورزش علاقمندند می تونن الان برن و امتحان بدن . اگر بورس تحصیلی دارید که مشخصه که می تونید برید ، ولی اگه نه باز بهتون پیشنهاد می کنم که امتحانش کنید . این فرصت عالیه " خانوم ویلیامز بالاخره حرفشو ادامه داد .
" اگه تو دبیرستان بازی می کردن ولی بورسیه نگرفتن چی ؟ " هری پرسید .
چشم هامو با صدای قربون صدقه رفتنای دخترا چرخوندم .این باید من می بودم که اینطور واکنش نشون می دادم ولی از پارسال همه چیز زیر و رو شد .
" اون موقع تو خونه تمرین کن و بعد به مربی ها نشون بده چیا یاد گرفتی "بهش پیشنهاد داد
" سوال دیگه ای نیست ؟ "" خانم ها آقایون دیگه کار چندان زیادی نیست ، ما آموزش و یادگیری رو از هفته بعد شروع می کنیم . کالج هم مثل دبیرستان و راهنماییه " زنگ به صدا در اومد
" روز فوق العاده ای داشته باشین " بعد ما رو از کلاس مرخص کرد .کوله مو برداشتم و گوشیمو تو جیبم گذاشتم .
" هی هری " مکس باهاش رو در رو شد
" اوهووو هی مکس " هری با صدای سورپرایز شده ای بهش گفت ." هی ، من مکسم " پسر مو خرمایی چرخید سمت من و دستشو برای دست دادن به طرفم دراز کرد . بهش لبخند زدم و وقتی باهاش دست دادم ، حس کردم صورتم داغ شد .
" لویی " با خجالت بهش گفتم و مکس همونطور که هم چنان دستمو تکون می داد بهم لبخند زد .اون بی برو برگرد خوش تیپه .
" هی ، من هریم " هری لبخند جذاب و جسورش رو سمت من انداخت ، با دستی که دراز شده بود و منتظر دست دادن با من بود . چی ؟
چشم هامو چرخوندم و دستمو از مکس جدا کردم و همونطور که از بین اون دوتا رد میشدم با یه لبخند جوابشو دادم
" و کیه که حتی یه فاک بده " با کت واک و تکون دادن پهلوهام رفتم .از خانوم ویلیامز خداحافظی کردم و از کلاسش رفتم . خیلی خب ، کلاس بعدی ریاضیه . من از ریاضی متنفرم . بعضی وقتا می تونه آسون باشه ها ولی همیشه زیادی نفرت و دشمنی و کینه توشه .
![](https://img.wattpad.com/cover/163576010-288-k657913.jpg)
YOU ARE READING
Make You Mad [Persian Translation]
Fanfiction"عصبانیش کن! " All Right Reserve To @louissmolbean