≈ Chapter Three

1.3K 224 75
                                    


" لویی "
از خیالاتم پرت شدم بیرون و یه کوچولو به خاطر اون جیغ بلند از جام پریدم .

" هوم ؟ " گفتم و به جسی نگاه کردم .

" بیبی هریو فراموش کن . اون لیاقت اشک های تو رو نداره عسلم " پری گفت و دستشو دور گردنم انداخت .

با صدای آرومی زار زار گریه کردمو صورتمو به گردنش چسبوندم . همینکه دوباره شروع کردم به فکر کردن دربارش ، اشک های داغ باز از چشمام جاری شدن .

" لویی می خوای امروز چیکار کنی ؟ اخرین روز تعطیلات بهاریه . تو به خاطر اون تقریبا یه ماهه که داری گریه میکنی " جسی گفت .

خب ، اون یه جورایی حق داشت . من به خاطر این موجود پرروعه ، کیوته ، هاته ، دراز بیشتر از یه ماهه که دارم گریه می کنم .

" امروز باید یسری کار انجام بدیم خانومای محترم " یه صدای گوش خراشه آشنا اینو گفت . برگشتمو اون پوزخندو رو صورتش دیدم .

" لارن ، نه " شروع کردم به اعتراض . وقتی لارن میگه " یسری کارا " معنیش کاملا واضحه . به سر و وضع رسیدنه تمام و کمال .

" لویی ، آره ! اون پسره تو رو کرده تو جهنم " ادامه داد و قهوه هامونو گذاشت رو میز . لارن پیشخدمته . " پس بیاید ما هم اونو بفرستیم تو دل جهنم ، باشه ؟ " پرسید و اخرین فنجون قهوه رو جلوی جسی گذاشت .

" به نظر من که خوبه " پری موافقت کرد .

" من شیطانم و کاری می کنم زجر بکشه . چیکار باید بکنیم ؟ " جسی با یه صدای خبیث و شیطانی پرسید و یه ابروشو انداخت بالا .

بلند خندیدم ، جوری که سرم به عقب پرت شد . این اولین بارمه که تو این یه ماه میخندم . من در‌های دنیا رو بستم و فقط با خودم درگیرم .

" میبینی ، این تازه اولشه ! توعه فاکی داری می خنددددی ! لعنتی آرع ! دلم برا خنده هات تنگ شده بود " پری داد زد و از خوشحالیش رقصید .

به دور و برم نگاه کردم و دیدم همه دارن میز ما رو نگاه می کنن انگار که ماها یه مشت خل مشنگیم .

" شما جنده ها بهتره که بیدار شین و عین دیوونه ها به ما زل نزنین " جسی سرشون داد زد و همه فوری روشونو برگردوندن و مشغول خوندن روزنامه ، چک کردن گوشی یا خوردن قهوه هاشون شدن .

" بیرون می بینیمت لارن " لارن سر تکون داد  رفت تا به سفارشای بقیه برسه .

*
*
*
*
*

" من نمی تونم اینو بپوشم " غر زدم و چمباتمه زدم رو زمین و بلند شدم . هی این کارو تکرار کردم تا صدای یسری نیشخند به گوشم رسید .

" لویی خیلی بامزه شدی . بس کن " لارن بین خنده های ریز ریزش گفت .

نفسمو با صدا دادم بیرون و به آینه نگاه کردم . واقعا هم تو این شلوار جینای چسبی بد به نظر نمیومدم . چرخیدمو از پشت سر به باسنم نگاه کردم .

" لعنتی " زیرلبی گفتم و بهش دست زدم . از چیزی که فکر می کردم بزرگتر بود و سکسی به نظر میومد . لبمو گاز گرفتم و آروم و بی صدا ناله کردم .

چرا با نگاه کردن به باسنم تحریک میشم ؟

" ببخشید لویی ولی تحسین و تمجیدت از باسن خوب و خوشگل و تراشیده شده ات تموم شد بالاخره یانه ؟ " جسی با نگاهی به سر تا پام بهم پرید .

" از این جین ها بیشتر لازم داریم . آبی روشنه ، جین مشکی پارهه و شلوارک جینا رو بگیر . خصوصا شلوارکا رو " لارن گفت و داشت با چشماش منو لخت می کرد .

" دوباره بهم بگو من چرا باید به سر و وضعم برسم ؟ " با یه لبخند که بیشتر عصبی بود با جیغ جیغ ازش پرسیدم و حس کردم پیشونیم داره عرق می کنه .

" ما بهت گفتیم " لارن یه مکث بین حرفاش انداخت " میخوایم بندازیمش وسط جهنم " شونه هاشو انداخت بالا و رفت تو گوشیش .

" بعد از این باید بریم وی اس " پری پیشنهاد داد . لارن هم سرشو با موافقت تکون داد .

وی اس ؟ وی اس چی چیه ؟

" من از شما دخترا می ترسم " برگشتمو به نمای شگفت انگیز باسنم  نگاه کردم .
شلوار ورزشیای پنبه ای بهترین چیزای بودن که من تا الان پوشیدم . همچوقت لنگه ندارن !

.

.

.

.


سلــــام ب همگـــــــی

میتونین حدس بزنین این جهنم چطوری از اب درمیاد ؟ 😏😏😏

یه حسی به من میگه وی اس
👙ویکتوریا سیکرته👙

فعلا یه هشت پارتی همینطور حکم مقدمه رو داره

آشنایی و به قول یکی چس ناله بازی 😠😠😈

ولی صبر داشته باشین فرزندااانم

😎گفتم که کتاب خیلی طولانیهههه😎

نظری ، ‌پیشنهادی ، ‌انتقادی ؟



💜💙With Lots of Love💙💜

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now