≈ Chapter Twenty Five

680 146 69
                                    


" سلام خانم ویلیامز " تو کلاس که رفتم به استاد ساعت پنجمم سلام کردم . همه عاشق خانم ویلیامزن ، آدم خیلی خوش قلب و مهربونیه .

" سلام هری ، حالت چطوره ؟ " نگاهشو از کامپیوترش گرفت و به من نگاه کرد . این همون نکته ای که باعث میشه همه عاشقش باشن . اون همیشه برای دونستن حال آدما وقت میذاره به جای اینکه به کارای خودش برسه .

" من خوبم ، "

" سلااااااااااااااام خانوم ویلیامز " سرمو بالا گرفتم و دیدم لویی با یه لبخند گنده قدم زنان تو کلاس اومد . با دستایی که کاملا به دو طرف باز کرده بود رفت سمتش . خانم ویلیامز خندید و صندلی چرخونش رو به طرف لویی برگردند.

" من عاشق تونم خانوم " بهش یه بغل گنده داد . تا حالا نشده ببینم کسی تو کلاس بیاد و سمت خانم ویلیامز نره .

" سلام لو ، اوضاع چطوره ؟ " لویی یه کم عقب اومد و شصتشو رو به بالا نشون داد .
" شما چطورین ؟ "

با لبخندی از سر رضایت سر تکون داد " من مثل همیشه عالیم . شماها واسه پروژه ای که باید بریم سراغش آماده این بچه ها ؟ "

" پروژه درباره چیه ؟ " من پرسیدم و ابرومو دادم بالا .
" خب قراره بریم به یه گردش میدانی " خندید . " میدونم الان جفتتون میخاید بگید چرا انقدر زود ؟ " نق نق های ما رو هم حدس زد " چون قراره برای پول جمع کردن برای بچه های سرطانی یه راهی پیدا کنیم "

" آووو واقعا ؟ " لویی با صدایی پر از تحسین گفت ، خانم ویلیامز سرشو تکون داد و تایید کرد " واقعا "

" من عاشق بچه هام " لویی با بزرگترین لبخندی که میشه رو صورتش سراغ داشت ، گفت .

" آره ، منم " از رو شونه به لویی نگاه انداختم و اون کاملا با نفرت بهم نگاه می کرد .

.

.

.

.

.

flashback

" خدافظ عشقای من " لویی دوقلو ها رو فرستاد تو و در رو بست .
" آووو دلم براشون یه ریزه میشه . تا حالا هیچ وقت من نذاشته بودمشون مهد " با ناراحتی گفت .

دستمو انداختم دور شونه ش و لپ شو بوسیدم
" مطمئنم وقتی بچه داشته باشیم بدترم میشه " با خنده گفتم .

یه صدای ریز بُریدن نفس به گوشم خورد " ت-تو میخای که با من بچه داشته-داشته باشی ؟ " لویی  که انگار از شدت تعجب خشکش زده بود پرسید . از رو علاقه و شیفتگی چشم هامو چرخوندم و یه بوس ریز رو لب هاش گذاشتم .

" البته بیبی . من عاشق جوریم که تو با بچه ها برخورد می کنی ، تو باهاشون خیلی صبور و ملایم و مهربونی . خودمون نباید زیر صدتا بچه داشته باشیم " شوخی کردم .

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now