≈ Chapter Twenty Three

651 125 49
                                    


" چرا به لویی خیانت کردی ؟ " سرزنشش کردم .

" تو چرا کردی ؟ " اونم با یه نیشخنده پر از طعنه سوالمو به خودم برگردوند .
" فقط یکی که ازش هات تره رو پیدا کردم . به علاوه داشتم امتحان می کردم که به دخترا گرایش دارم یا پسرا " تا لیوان قهوه شو گرفت ، گذاشت رفت .

عین بچه کوچولوها دنبالش راه افتادم .
" تازه ما هیچ رابطه جنسی هم نداشتیم و من فکر می کنم اون خیلی خسته کننده و کسالت آوره "

لوکاس با یه لبخند بدجنسانه برگشت طرفم . " تو چرا بهش خیانت کردی ؟ " تو چشام زل زد و ازم پرسید .
بهش چشم غره رفتم و نفسمو با حرص و عصبانیت بیرون دادم .

" چونکه حدس می زنم منم ازش خسته شده بودم . ما سه سال بود که با هم بودیم و من نمی خاستم تو همچون سن کمی دست و پام بسته بشه ، فقط میخاستم برا یه مدت سینگل باشم و فقط حال کنم " شونه هامو بالا انداختم ، اگرچه بعد خیانت به لویی با همون دختره قرار گذاشتم و یه جورایی بازم تو رابطه بودم .

من و لوکاس اونجا وایساده بودیم و به هم نگاه می کردیم تا صدای داد و فریاد وحشتناک بلندیو از نزدیکمون شنیدیم . جفتمون سرهامونو برگردوندیمو دیدیم ‌لارن داره به طرفمون میاد . جسی و پری هم داشتن دنبال سر یه لویی فوق عصبانی می دوییدن .

لویی که با دو تا استارباکس تو دستش داشت میومد سمت مون .

لارن همونطور که بلند بلند می خندید ، با انگشت نشونمون داد " شما دو تا خودتونو مرده فرض کنین . هر چی که گفتینو شنیدیم " موبایلشو جلو صورتمون تکون داد . بعدمون از کنارمون رفت رو نزدیک ترین نیمکت نشست .

تا لویی بهمون رسید و باهامون فیس تو فیس شد ایس کافی شو ریخت رو سر لوکاس ، و به قدری سرد بود که تنش یخ کرد و به خودش لرزید ؛ بعد لیوانشو پرت کرد تو صورتشو برگشت سمت من .

چشام چهارتا شد وقتی سرماشو رو شلوارم حس کردم . لبمو گاز گرفتم که جیغم در نیاد .

" من با شما دو تا به یه دلیلی بهم زدم ، ولی هیچ وقت واسه هرز و هیزا دلم سُر نمی خوره . میرم میشینم و لم میدم تا وقتی که ببینم کدومتون دوباره واسم موس موس می کنین " حرفاشو پرت کرد تو صورتمون و بعدم عین آقاهای متشخص برگشت و رفت .

" میدونین ، ما دیدیمتون که دوتایی دارین میرین . منم همونطور که با تلفن هرچی که می گفتینو به لویی می گفتم ، دنبالتون راه افتادم " لارن انگار که فکرای منو خونده باشه برگشت گفت .

مونده بودم چجوری اونا همه چیو شنیده بودن که الان معلوم شد .

" دفعه بعد " جسی اومد تو صورتمون
" سعی کنین صداتونو تو کونتون خفه کنین ، چون اصلا و ابدا نمیدونین چه کارایی از ما برمیاد " با پوزخند گفت .

هر سه تاشون به همون سمتی که لویی قبل تر رفته بود ، رفتن . گیج و شوکه شده به دور و برم نگاه کردم ، دیکمو تو شلوارم حس نمی کنم ! از شدت سرماش بی حسه بی حس شده .

" یَک بلایی سر اون لویی من بیارم " لوکاس با یه صورت قرمز ، غرید . اوه اوه ! این نشونه خوبی نیست !

.

.

.

.
.

" فاک بیبی ، چه دختره خوبی " ناله کردم و فشار دستمو دور گردنش بیشتر کردم ، سرشو به طرف دیکم هل دادم .

" خیلی بزرگی " نق زد و ادامه داد . از اون پایین با چشم های معصومش بهم نگاه کرد . " من واقعا ازت خوشم میاد استایلز "

همین قدر بگم که با اون دختره که اون روز سر ناهار اومد پیشم دارم حال می کنم .

" منم از تو خوشم میاد " یه لبخند مثلا خجالتی تحویلش دادم .

.

.

.

.

😍سلاااااااااااااااام به همگی😍

😜به دانش آموزا به دانشجوها به امتحانیا😜


🔥من فول انرژیم فول ذوق سوپر خوشحال🔥

😍🐈میخام به مناسبت تولد پسر نرمم آپ کنم🐈😍

😚بی شرط ووت😚

😤که البته برا شماها اصلا مهم نیست😒

😎و پشت سر هم😎

حالا خدا رو چه دیدین شاید روزی بیش از یک پارت
😊😌😊


😏حالا در کل بستگی داره😏

و احتمالا تا اخر شب هم بوک جدیدم

که اون اختصاصی کادومه به پسر نرممه

🐈🐈🐈🐈🐈🐈🐈🐈🐈🐈🐈🐈🐈🐈🐈🐈

😋انرژیمو بهم برگردونین لطفا😋

Make You Mad [Persian Translation]Where stories live. Discover now