seven

4.3K 677 486
                                    






لیام گیلاس واین رو کمی تکون داد تا از ته نشین شدنش جلوگیری کنه و کمی ازش خورد

ل-از میا چه خبر ؟

اندی سرش رو به طرفین تکون داد و گیلاس خودش رو روی میز گذاشت

ا-رفته خونه ی مادرش چند روزی نیست

و با یاداوری دوست دخترش لبخند زد

لیام خندید و همونطور که ضربه ای به زانوی دوستش میزد گفت

ل-تو بدجوری اونو دوست داریا مرد

ا-بگذریم !

ل-بزرگ شو پسر . هیچ عیبی نداره اگه اعتراف کنی عاشقش شدی

ا-پوینت گفتنش چیه وقتی خودت میدونی

ل-میدونم چون ده ساله میشناسمت ولی اون دختر اینقدر نمیشناستت . باید بدونه چه حسی بهش داری یا نه ؟

اندی موهاشو به عقب هل داد و روی کاناپه ی بزرگ دراز کشید

ا-شاید گفتم یه روز .

لیام لبخند کمرنگش رو حفظ کرد و کمی راحت تر لم داد .

بعد از روز خسته کننده ای که توی شرکت داشت که البته وجود زین و کارهاش بی تاثیر نبود تو میزان خسته بودنش به اپارتمان اندی دوست چندین ساله ش اومده بود تا به یکی دیگه از شب نشینی های بی پایانشون بپیونده

ا-نگفتی شرکت چیکار داشتی امروز ؟ تو که تموم کردی کارتو اونجا

ل-مفصله

زنگ در به صدا دراومد و اندی از جاش بلند شد و در رو باز کرد

نایل خودش رو داخل خونه کشید و بی مقدمه رو به لیام پرسید

ن-کار مالیک بود  ؟

اندی در رو بست و کنار نایل ایستاد

ا-اوکی رفیق ! منم خوبم مرسی خوش اومدی

ن-نمیتونی تصور کنی چی شده مرد

اندی شونه ای بالا انداخت و منتظر نگاه کرد

ا-میرم یه لیوان بیارم برات و بعدش مجبور نیستم تصور کنم چون تو تعریف میکنی در هر صورت دوام نمیاری که

نایل روی کاناپه ای که اندی خوابیده بود نشست و منتظر به لیام نگاه کرد

ن-خب پین ؟! خیابون شده بود مثل قیامت ...هزار تا پلیس و این حرفا . کار مالیک بود نه ؟

لیام همونطور که چندتا از بادوم زمینی های روی میز توی دهنش میذاشت بعد از کمی مکث گفت

ل-مالیک که مرده چطور میتونه شیشه بشکنه

ن-الان وقته شوخی ِ ؟ً زین رو میگم

اندی گیلاس رو جلوی نایل گذاشت و به اونا پیوست

Versa  /ziam/حيث تعيش القصص. اكتشف الآن