fifteen

4K 722 448
                                    




نگاه همیشه گرمش کمی یخ بسته بود

لو-نمیدونم چطور نمیتونی بفهمی زین اما این راجع به لیام نیست راجع به تو ِ که همیشه همین کارو میکنی

ز-همیشه ...همیشه چیکار میکنم ؟

با لب هاش بازی میکرد و به لوک خیره بود

لوک نفسی از سر کلافگی کشید

لو-فقط میخواست کمکت کنه اما یک کاری کردی کلا بره...همینکارو با همه میکنی انگار ...نمیدونم انگار نمیتونی ببینی همه ادما مثل ادم هایی که تو زندگیت بودن نیستن همه نمیخوان بهت اسیب بزنن

شونه های زین افتاده بود بیشتر توی خودش جمع شد

گارد همیشگی و عصبانیتی که زود میوفتاد و به زین اسیب پذیر اجازه ی دیده شدن میده

ز-این شکلی نیست لوک ...لیام ...اصلا نمیدونم چرا رفت . ما صدتا از این مکالمه ها داشتیم تا الان و اون حتی از هیچکدوم ناراحت نشده بود

لو-به خاطر این نیست که خیلی فشار اوردی به نظرت ؟میدونم اون به نظر ...فوق العاده میاد اما صبر هر کس حدی داره . اینو بدون همه مثل خانواده ت نیستن

ز-گفتم که این شکلی نیست که تو فکر میکنی

لوک روی تخت دراز کشید و پشتش رو به زین کرد

لو-در هر صورت تو گند زدی اینبارو زین ...ببخشید که رک میگم بهت اما ...

صدای بسته شدن در اجازه ی ادامه جمله رو به لوک نداد

زین با تمام سرعت از پله های خوابگاه پایین رفت

بارون نم نم روی صورتش میخورد

بهت زده وسط خیابون ایستاد .

لوک حق نداشت این شکلی قضاوتش کنه

خانواده ش هیچ ربطی به تصمیم های الان زندگیش نداشتن زین اونارو تو گذشته دفن کرده بود.

دست هاش مشت شده کنار بدنش بودن

چشم هاش روی خیابون و آدما میچرخید اما مغزش توی خاطره ای از گذشته قدم میزد

از خاطره ای که از بچه ی بی دفاعی شروع می‌شد که هیچ حس بدی به کسی نداشت

تنفر؟! نمی‌دونست چیه حتی

وقتی مادرش رو نخواستن و از خونه بیرونش کردن حس بد پس زده شدن براش تعریف شد

وقتی پدرش فقط تماشا کرد فهمید که از پدرش بدش میاد

وقتی بزرگ شد از همه چیز متنفر شد

خودش و تنفرش رو برداشت و از همه دور شد

توی دیوار بلند نفرتش زندگی کرد و روز به روز خشمگین تر شد

از خودش از دیوار بلند از تمام ناتوانی هاش و از همه مهمتر از آدم های اون سوی دیوار...

Versa  /ziam/Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon