twenty seven

6.1K 787 1.8K
                                    




جعبه ی مربع شکل روی میز قرار داد و هر دوی پسر دیگه خم شدن تا اونو ببینن

انگشتری که تک نگین بزرگ الماس داشت داخل جعبه میدرخشید

نایل با لحنی که توش خنده موج میزد گفت

ن-کی میان خواستگاری من ؟

اندی خندید و جعبه رو برداشت

اندی-چطوره لیام ؟

لیام به مبل تکیه داد و با لبخند جواب داد

ل-خیره کننده .

اندی-همین اخر هفته توی ابیزا بهش پیشنهاد میدم .

نایل فنجان قهوه رو به لب هاش نزدیک کرد و گفت

ن-مطمئنی ؟ اگر جواب منفی بده چی ؟

ابروهای اندی به وضوح گره خورد

لیام ضربه ی ارومی به زانوی نایل زد

ل-بهش استرس نده پسر . همه چی خوب پیش میره . میا دوستت داره

اندی نفس عمیقی کشید

اندی-امیدوارم . لی بلیط ها رو تحویل گرفتی ؟

لیام سری تکون داد و از جاش بلند شد و به اتاق خودش رفت

چند لحظه بعد با پنج تا بلیط هواپیما برگشت

بلیط میا و اندی رو به دست اندی داد و بلیط نایل رو هم جلوش گذاشت

و دو بلیط باقی مونده رو روی میز پرت کرد .

اندی مشغول بررسی بلیط ها شد اما نایل با ابروهایی بالا رفته گفت

ن-چرا پنج تا ؟اون یکی دیگه ماله کیه ؟

لیام شونه ای بالا انداخت و همونطور که صفحه گوشیش رو چک میکرد جواب داد

ل-زین.

ن-گفتی اصلا بهش یا خودت به این نتیجه رسیدی ؟

و خندید لیام چشماشو چرخوند

ل-میخواستم بهش بگم دیروز اما نشد . امروزم از صبح جواب نمیده تلفنش رو

اندی توی سکوت به حرفاشون گوش میداد و قصد نداشت دیگه چیزی بگه یا مخالفتی بکنه

هیچوقت جز خوشحالی لیام چیزی نمیخواست

و اگر این انتخاب لیام بود کاری جز ساپورت نمیتونست بکنه

نا-من فکر نمیکنم قبول کنه با ما بیاد

ل-میکنه من راضیش میکنم . فقط اگر یه خبری از خودش بده ...

و با ابروهایی درهم که نشان از نگرانیش بود به صفحه خاموش گوشی نگاه کرد

نایل اشاره ای به اندی کرد و از جاش بلند شد

Versa  /ziam/Where stories live. Discover now