forty five

4.9K 761 1.1K
                                    



تلاشم اینه یه مدت سریع و بدون نگاه کردن به امار ووت و کامنت اپ کنم که تشکری باشه واسه بچه هایی که تحمل کردن حمایت کردن و هنوز هستن با ورسا

چپتر های اروم و خوبی هم هستن .

لذت ببرید ❤️️





کنار لیام ایستاد و همونطور که اعضای خونه بهش چشم دوخته بودن نگاه عصبی و معذبش رو زیر انداخت 

ل-و ایشون هم...زین!

دست لیام دور کمرش حلقه شد و کمی به جلو هدایتش کرد

صدای پر هیجان یکی از دخترهای اون جمع باعث شد به سمتش برگرده

روث با چهره ای هیجان زده از کنار شوهرش جلو اومد

رو- وای بالاخره تو اینجایی

ز- هی!

سلامی داد و سعی کرد عبوس به نظر نرسه

دستش رو دراز کرد سمت روث اما روث آغوشش رو باز کرد و بی مهابا زین رو به آغوش کشید و باعث خنده ی لیام شد

وقتی فاصله گرفت با خجالت خندید و گفت

رو- من خواهر بزرگتر لیامم. روث. از دیدنت خیلی خوشحالم زیبای شرقی...لحظه شماری میکردم که...

ل- رو، عزیزم به بقیه هم مهلت بده

رو – راست میگی. فقط خیلی دوستش دارم ببخشید ببخشید

عقب کشید و به بقیه فضا داد تا دوباره نگاه خیره شونو روی زین بندازن

لیام به مادرش اشاره کرد

ل- مامانم آنا.

زین مردد نگاهی به لیام انداخت و جلو رفت

ز- از دیدنتون خوشبختم

آنا دستش رو توی دست گرفت و کوتاه گفت

آ- خوش اومدی پسر جون

نیکول هم به همون ترتیب با زین دست داد و نفر آخر استفن بود که خشک خوش آمد گویی کرد و از رفتارش با لیام حدس میزد فضای سنگینی بین اون دو نفر وجود داره

دقایقی بعد خانواده ی پین همراه زین توی پذیرایی نشسته بودن و به ندرت کسی چیزی میگفت

زین هنوز از نگاه های گاه و بی گاه بقیه عصبی بود و این باعث می‌شد روی مبل دو نفره بیشتر از هر وقتی به لیام نزدیک بشه

لیام که شکستن جو خونه رو وظیفه ی خودش میدید با صدای بلندی گفت

ل- روث،  پرنسس من کجاست؟ 

Versa  /ziam/Where stories live. Discover now