thirty one

4.7K 761 848
                                    




تا اومدم خونه براتون گذاشتم چون قول داده بودم

ولی ساعتش بده و میدونم

اگه فلاپ بشه کشتمتون!

کم کاری نکنید فرزندانم

عشق و رز ❤️

تمام جراتش رو توی دستاش جمع کرد و بالاخره در زد

همون لحظه که در زد پشیمون شد و به پشت سرش نگاه کرد اما قبل اینکه فرصت رفتن داشته باشه در به روش باز شد

با دیدن دختری که در رو به روش باز کرده بود کمی جا خورد

انتظار بودن اونو نداشت اما حق اینکه واکنشی هم بده به خودش نمیداد

فلورا موهای بلندش رو بافته بود و پیرهن کوتاه نارنجی رنگی به تن داشت لبخندی زد و سلام داد

زین با کمی مکث جواب داد

ز-من ...میتونم لیام رو ببینم

فلورا سرش رو به طرفین تکون داد و گفت

ف-لیام خونه نیست . در واقع نیومده از همون شب که شما اینجا بودید .

زین اخمی کرد و کمی جلوتر رفت

ز-پس کجاست ؟

ف-خونه ی دوستش نایل . اونجا موند بعد از اینکه از بیمارستان اومد . منم خیلی دوست داشتم ببینمش اما مثلی که شرایطش مناسب نیست ...پس فقط میذارمش برای یه وقت دیگه

زین تازه متوجه چمدون کنار پای دختر شد

ز-داری میری ؟

ف-درسته . بلیط گرفتم تا چند ساعت دیگه برمیگردم .

با دیدن چمدون کوله مسافرتی خودش بهش یاداور شد

میتونستن الان تو ابیزا باشن ...جایی که زین هیچ ایده ای نداشت چه شکلی ِ یا چه حسی داره اما میدونست لیام کنارش میتونست باشه

ز-من کیفم رو اینجا جا گذاشتم . اگه به نظرت اشکالی نداره ...

فلورا از جلوی در کنار رفت و گذاشت زین داخل بیاد

زین بدون اینکه به جایی نگاه کنه مستقیم سمت اتاق خواب لیام رفت و کوله ش رو درست همونطور که اونشب لیام گذاشته بود کنار چمدون خود لیام پیدا کرد

برای برداشتن کوله خم شد اما توان اینکه دوباره صاف بایسته رو چند لحظه از دست داد

پیشونی شو به چمدون لیام تکیه زد و چشمای دردناکش رو بست .

مطمئن نبود اگر یک بار دیگه این جرات رو داشته باشه که در خونه نایل بره و ازش بخواد لیام رو ببینه

Versa  /ziam/Where stories live. Discover now