روث-لیام اون همش بهانه تو میگیره .
خندید و دستش رو توی جیب کت بلندش فرو کرد
ل-فکر کنم دیگه وقتشه بزرگ کردنش رو به من بسپری .
صدای خنده ی خواهرش از پشت خط میومد
ر-صبر کن تا استیفن اینو بشنوه !
ل-استیفن باید کنار بیاد که دخترش من رو بیشتر دوست داره دیگه .
ر-عجله نکن واسه پدر شدن . اونم میرسه ! البته فکر کنم کمی زودتر از اونچه که همه انتظار داریم برسه
ل-اتفاقا با وضعیت الان فکر کنم هیچوقت نرسه
ر-تو کی میخوای بفهمی نمیتونی هیچی رو از من مخفی کنی لی؟! اون خوشگله نه ؟ یا بهتر اینطور بگم ...اون پسرجذابه ؟
لیام اخمی کرد و سعی کرد بفهمه خواهرش از کی اینقدر با شیطنت حرف میزنه
ل-اگر انتخاب منه که قطعا جذابه ...ولی ببخشید الان داریم راجع به کی حرف میزنیم دقیقا ؟
ر-اون پسر با اون اسم عجیبش . البته یکم بداخلاق بود که فکر کنم من بدموقع زنگ زده بودم !
لیام متوجه شده روث داره از کی و چه موضوعی حرف میزنه
ل-تو داری راجع به زین حرف میزنی اره ؟
ر-اره همین بود اسم عجیبش . لیام بگو بگو ...اون چطوریه؟
لیام با لحنی که توش خنده پیدا بود گفت
ل-اون واقعا خوشگله این حرفی توش نیست اما موضوع اینجاست که چیزی بین منو اون نیست دختر
ر-چی ؟ شوخی میکنی ؟
ل-نه واقعا . اگر بود جایی برای پنهان کردن نداشت با خوشحالی بهت میگفتم اما ...نیست !
ر-خدایا ! من کلی خیالبافی کرده بودم لیام جیمز . چطور میتونی دنیا مو خراب کنی
و هقی هقی نمایشی کرد
ل-اره مطمئنم انا هم خیلی خوشحال میشه از این خیالبافی هات روث !
ر-تو نگران این چیزا نباش . مامان اونقدر تو رو دوست داره که هر کی رو دوست داشته باشی قبول کنه ...لیام من باید برم تینا داره گریه میکنه مراقب خودت باش عزیزم .
ل-سلام برسون .
چند ثانیه با لبخند به تلفن توی دستش نگاه کرد و در نهایت اونو تو جیبش سر داد .
به برگه های بهم ریخته روی میز دفتر نگاه کرد و بی اختیار خندید
اینکه خواهرش تا کجا پیش رفته بود و با یک تلفن فقط لیام رو توی رابطه ای عجیب فرض کرده بود باعث میشد خنده ش شدید تر بشه
YOU ARE READING
Versa /ziam/
Fanfictionتو سرتا پا رفتن بودی من در تردید آمدن تو تمام رفتی و من هیچ نیامدم بگذار خالی بماند وسعت میان ما بهم نمیرسد دنیایی که تو در آن میروی و من هیچ نمی آیم