thirty seven

4.5K 772 1.2K
                                    




دود محو سیگار از بین انگشت هاش به ناکجا میرفت

احساس کوفتگی و خستگی می‌کرد اما میدونست حقیقت حس هاش این نیست

احساس پسر بچه ای رو داشت که تنها دوست صمیمی ش شهر رو ترک میکنه و استرس تمام زنگ تفریح های تنها رو داره

نمی‌دونست کی به این حس وابستگی کشنده رسیده اما میدونست چمدون کوچیک لیام کنار در خونه روی قلبش سنگینی میکنه

با کلافگی کام عمیقی گرفت و چشماشو بست

وقتی پلک هاشو باز کرد نگاهش توی شکری ترین قهوه های دنیا گره خورد

لیام مقابلش ایستاده بود

بین ابروهاش اخم بود اما لبخند کمرنگی داشت

زین با نگاهش اونو بررسی کرد

شلوار چسبون آدیداس به رنگ مشکی پاش بود و هودی هم رنگش و کلاه لبه دار مشکی

کوله ی پر شده از وسایل و هدفون دور گردنش برای پرواز چند ساعته آماده ش کرده بودن

در مقابل خودش قرار داشت که موهای بلندش نا مرتب به هر طرف بودن

تی شرت سفید گشادی که از شونه هاش سر خورده بود و شلوارک قرمز رنگ

هیچ شباهتی با مرد مرتب مقابلش نداشت

سرش رو به طرفین تکون داد و خواست کام دیگه ای از سیگارش بگیره

اما لیام جلو اومد و بین پاهاش ایستاد و باعث شد زین به کانتر پشت سر تکیه بده

سیگار رو از دست زین گرفت و بین انگشت های خودش نگه داشت

و صورتش رو توی فاصله ی خیلی کم قرار داد وقتی چونه ی زین رو با دو انگشت دست دیگه لمس می‌کرد

ل- خودتو دور از خطر نگه دار.

زین سرش رو به بالا و پایین تکون داد

ل- زیاد نخور...نمیخوام وقتی زنگ میزنم مست ببینمت.

زین با اخم دوباره تایید کرد

ل- همه ی پیام ها و زنگ هامو جواب بده. زین همشونو وگرنه قسم میخورم با پرواز بعدی اینجام

ز- یه جوری حرف نزن انگار یه مسافرت یک ساله میری. این توصیه های فاکیت ماله خیلی بیشتر از چند روزه لیام

صورت نامطمئنش حرفش رو تایید می‌کرد

ز-زیاد نمیشه درسته؟

ل- من نمیدونم چی در انتظارمه عشق.

ز- قراره اونقدر تحت فشارت بذارن که کلافه ت کنن و اذیتت کنن و بعدش...

دست های لیام مطمئن و محکم دور بدنش پیچید و اونو به خودش چسبوند

موهاشو بو کشید و وقتی زین متقابلا آغوش رو تنگ تر کرد گفت

Versa  /ziam/Where stories live. Discover now