ten

4.2K 692 239
                                    




با صدای زنگ گوشی نگاهش رو از تی وی گرفت و به گوشی داد

اسم نایل . ه روی صفحه بود

عینکش رو دراورد و گوشی رو جواب داد

ل-صبح به خیر مرد

ن-سلام لی . خوبی

ل-مثل همیشه . اماده شم ؟

ن-نه نیازی نیست بیای امروزم . خبر خوش .

لیام ابروهاشو درهم کشید

ل-امروز هم نیومده ؟

ن-نه امروز هم از اقای مالک خبری نشد . میتونی به استراحتت بپردازی

لیام مکث کرد و طبق عادت همیشگیش موقع حرف زدن با تلفن با اولین وسیله ای که مقابلش بود بازی کرد

ل-نایل ...هیچ سراغی ازش گرفتی ؟

ن-از زین ؟ اره زنگ زدم گوشیش اما جواب نمیده

ل-شاید باید بری خونه ش . این چهارمین روزه که بی خبر نیومده

ن-برای ادمی به شخصیت اون عجیبه ؟ بیخیالش لی . این مسئولیت خودشه بالاخره پیداش میشه از تعطیلاتت لذت ببر

ل-حرفی نیست . فقط یکم حس بدی دارم

ن-عجیبا غریبا . بیکاری بهت فشار اورده ؟! داستان چیه تا چند روز پیش ناراضی بودی از شرکت اومدنت

ل-چیز خاصی که نمیگم فقط به نظرم اون یه پسر خیلی جوونه که گاهی نیاز به یکم مراقبت داره این غیب شدنش شاید یکی از اون موقعیت هاست .

ن-احساس پدریت رو برای بچه ی خودت خرج کن لیام ! من دفعه دیگه یه سوراخ رو اون کاندوم های ...

ل-نایل ! دهنت رو ببند

نایل با خنده جواب داد

ن-خیلی خب . از روزت لذت ببر . میبینمت فعلا

ل-میبینمت

گوشی رو روی زانوش گذاشت

اخم بین ابروهای پرپشتش هنوز بر طرف نشده بود .

پاهاشو زیر بدنش جمع کرد و عینکش رو دوباره زد و به سریالی که پخش میشد مشغول شد

اما به پنج دقیقه نکشید که از جاش بلند شد و تی وی رو خاموش کرد

از چیزی که به نایل گفت منظور داشت . راجع به این غیبت بی خبر زین واقعا حس بدی داشت

و اتفاق هایی که توی گذشته افتاده بودن هر بار که حس بدی داشت برای خواهر هاش این حق رو به خودش میداد که لباس بپوشه و از خونه بیرون بزنه

این وقت روز مسیر های بین شهری خلوت تر از هر زمان دیگه ای توی لندن بودن و لیام بیست دقیقه بعد درست جلوی در بزرگی که دفعه پیش زین رو پیاده کرده بود ترمز کرد

Versa  /ziam/Where stories live. Discover now