twenty four

5.5K 690 908
                                    




اولین در رو باز کرد و وقتی مطمئن شد سرویس ِ با عجله وارد شد و در رو بست .

لیام که صدای در سرویس رو شنیده بود متوجه بیدار شدنش شد و بلند شد

فنجانی قهوه ریخت و کنار بشقاب پنکیک های خونگی گذاشت و دوباره برگشت و روی کاناپه نشست

خیلی طول نکشید که زین با پلک هایی پف کرده چهره ای در هم ابتدای پذیرایی با کمی فاصله از لیام ایستاده بود

لیام رو برانداز کرد . تی شرت گشاد سفید رنگی پوشیده بود و شلوار راحتی و طبق معمول عینکش روی صورتش بود و مشغول خوندن کتابی بود

ز-سلام

لیام کتاب رو پایین اورد سمتش برگشت

لبخندی به لب داشت

ل-صبح به خیر

زین موهاشو کمی محکم کشید تا سردرد شدیدش اروم تر بشه .

ل-صبحانه ت روی کانتره

زین فنجون قهوه رو یک نفس سر کشید و به پذیرایی اومد

سیگاری از جیب پشت شلوارش بیرون اورد و روی لبش گذاشت

ز-سرم داره منفجر میشه

ل-طبیعی ِ . هنگ اور

ز-تو اینجا خوابیدی ؟

و به بالش و روانداز تا شده انتهای مبل اشاره کرد

ل-اره

صورت زین تعجبش رو نشون میداد

ز-چی ؟ مگه احمقی ؟

لیام با ابرو های بالا رفته نگاهش کرد

ز-منظورم اینه که خب نیازی نیست اینقدر ترسو باشی ...یه ادم مست و بیهوش نمیتونست بهت اسیبی بزنه اون تخت به اندازه کافی بزرگ هست

لیام خندید و شونه ای بالا انداخت

ل-باور کن مشکل تو نبودی . ترجیح میدم زیاد از حد به خودم اعتماد نکنم

زین نیشخندی زد و سرش رو تکون داد زیر لب گفت "حالا هر چی انگار من اهمیتی میدادم "

خواست سیگارش رو روشن کنه که لیام مانع شد

ل-اون راه کم کردن درد سرت نیست

ز-راه بهتری سراغ داری

ل-دارم . بیا اینجا

و به کنارش اشاره کرد . زین کمی نگاه کرد و بعد جلو رفت

لیام با کف دست روی ران پاش زد

ل-سرت رو بذار اینجا

ز-چی ؟! من اینکارو نمیکنم لیام

ل-حالا کی ترسو ِ ؟

زین با چشم های ریز شده به نیشخند لیام نگاه کرد

ز-به درک

Versa  /ziam/Where stories live. Discover now