thirty six /p2/

4.7K 696 757
                                    




-چرا متوجه نمیشی من چی میگم دختر؟ 

خشن گفت و پیرهنش رو حالا کامل از تنش بیرون کشید و روی مبل پرت کرد

-تو متوجه نمیشی من چی میگم. مامان حالش خیلی خوب نیست. فکر میکنی اگر بفهمه تو داری به چیکار میکنی چه واکنشی نشون میده؟

لیام که دیگه نمیتونست ولوم صداش رو کنترل کنه داد کشید

ل- آخه من چه غلطی میکنم که هی اینو میگی. اول اونطور زنگ زدی و راجع به آنا نگرانم کردی الان هم یک ساعته داری با من بحث میکنی. نیکول تو چی میخوای؟ 

ن- من دارم به نفعت کار میکنم. میخوام قبل اینکه دیر بشه نذارم همه چی رو از دست بدی. لیام بذار رک باشم خودت به درک...چه بلایی سر خانواده ت میاد. مامان به محض دیدن اون پسره هیپی سکته میکنه میفهمی؟  سکته. استیفن ممکنه کارش رو توی کارخونه ی عمو از دست بده و همه ی اینا به خاطر اینکه تو نمیتونی هوست نسبت به اون پسر کنترل کنی

ل-چی داری میگی برای خودت؟  هوس کدومه

ن- لیام تو گی نیستی. نمیدونم اون پسره گولت زده یا چی اما ...

ل- برای بار آخره میگم. خواهر من قبل اینکه برای اولین بار احترام بینمون بشکنه راجع به زین اینطور حرف زدن رو تمومش کن.

ن- خیلی خب. من اصلا کاری به اون پسر ندارم. فقط دارم میگم تو میدونی مامان چقدر روی تو حساسه. نابود میشه لیام نابود

ل-ببین...جار و جنجال کردن رو تمومش کن   خودم فردا دارم میام و با عمو و انا حرف میزنم. دیگه بهم زنگ نزن تا فردا نیک

گوشی رو قطع کرد و اونو روی کانتر گذاشت

لیوان نیمه پر آب رو سر کشید اما حرارت بدنش کم نمیشد

ترسیده بود یا چی نمی‌دونست

فقط میدونست همه چیز داره بدتر و بدتر میشه

تلفن ها و حرف های نیکول راجع به مادرش باعث شده بود ریسک امشب مقابل دوربین رفتن در کنار زین رو نکنه

اما بعد از دیدن عکس های منتشر شده و نگاه توی چشمای زین دیگه مطمئن نبود کار درست رو کرده باشه

تنهاش گذاشته بود وقتی میدونست چقدر معذب و ناراحته

و حتی جرات اینکه خودش این خبر رو بهش بده نکرده بود چون نمیتونست رک بگه زیر قولش زده

اما بخشی از ذهنش بهش میگفت این می ارزه

فردا میره اونجا همه چیز رو درست میکنه و بعد تا ابد وقت داره امشب رو برای زینش تلافی کنه

نگاهش روی ساعت خشک شده بود

عقربه ها به نیمه شب نزدیک میشدن

Versa  /ziam/Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz