thirty five

5.3K 741 1.2K
                                    

غلتی زد و خواست بدن زین رو بیشتر به خودش بچسبونه تا از سرمای صبحگاهی در امان باشه اما موفق نشد

پس بدون اینکه چشماشو باز کنه زیر لب گفت

ل-بیب؟

صدای زین به گوشش رسید

ز-بله؟

و این باعث شد چشماشو به آرومی باز کنه و زین رو ببینه در حالی که سمت دیگه ی تخت دراز کشیده و نگاهش روی صفحه ی گوشی ِ.

لبخند زد و خودش رو به زین نزدیک تر کرد

ل- صبح به خیر

زین نگاه کوتاهی بهش کرد

خم شد و پیشونی شو طولانی بوسید

صدای خنده ی ریز لیام توی گوشش پیچید

ل-چقدر عجیبه که تو بیداری و....هی اون گوشی منه؟

زین با چشم هایی باریک شده بدون اینکه نگاهش رو از گوشی توی دستاش بگیره گفت

ز-اره! مشکلی داری؟

لیام خندید و بازوی برهنه ی زین رو بوسید و گونه شو بهش چسبوند و سعی کرد اسکرین گوشی رو ببینه

ل-نه چه مشکلی... حالا چه خبر بود؟

زین با لحنی کشید گفت

ز- داشت مدام برات تکست میومد منم برش داشتم...

ل-عه؟ دوست دخترم بود؟

ز-اوهوم! گفتم بیاد اینجا اونم وسطمون بخوابه

ل- چه خوب.

بدون اینکه حالت خاصی به صورتش بده چشماشو بست

ز-عوضی. تکست ها که خواهرت روث بود. گفته بود بهش زنگ بزنی...اما دی ام های اینستا و توییترت همشون خواهرت نبودن میدونی؟

و گوشی رو کمی محکم توی سینه ی لیام کوبید

لیام بلند بلند خندید و دستاشو دور کمر زین حلقه کرد

ل-من هیچکدوم رو جواب داده بودم؟ نه!

ز-حالا هرچی.

لیام گونه شو کوتاه چند بار پشت هم بوسید

ل-پس اخمت واسه چیه

ز-خوابم میاد هنوز

ل- شاید هم مثل خم گشنته

زین با اخم نگاهش کرد

ز-منظورت اینه که نخواب برو برامون صبحانه آماده کن یا چی؟ عمرا پین عمرا

لیام لب پایینش رو جلو داد و گونه ش رو بیشتر به بازوی زین مالید

ل-من همچی چیزی نگفتم

زین نگاهی به صورت پف کرده و غرق خواب لیام کرد و چشماشو چرخوند

ز-خوبه!

Versa  /ziam/Место, где живут истории. Откройте их для себя