part 2

797 143 23
                                    


2020 میلادی_لندن











با صدای آلارم مزخرف گوشیش از جاش بلند شد و کشو غوسی به بدن لاغرش داد.
معدش در حد فاک درد میکرد .  باید سریع تر یه چیزایی تو اون معده داغون می ریخت!

از رو تخت بلند شد وکل خونه دو طبقرو زیر و رو کرد و  وقتی دید صدایی نمیاد تصمیم گرفت اهالی خونرو  بلند صدا کنه

" لوووووووویییییی؟ ناااااایلللل؟ هااااااناااا؟"

وقتی صدایی نشنید...
همه اعضای خونرو به فش بست و راهی آشپزخونه شد. به جهنم خودش تنها صبحونه میخورد!

  همین که پاشو تو آشپزخونه گذاشت دوستاش شروع به جیغ کشیدن کردن و برف شادی رو روی صورتش خالی کردن و همه باهم خوندن

" تولد تولد تولدت مبارک "

کمی خندید و صورتشو تمیز کرد  یکم‌تعجب زده شده بود .
همه بچه هارو بغل کرد. راستش خودشم نمیدونست که تولدشه!

باخنده و لحن با نمکی گفت

" هی هی کی 12 ژانویه شد؟ اصلا خبر نداشتم"

لویی پسی محکمی بهش زد و با حرص و یکم مهربونی گفت

" اینکه تو خودتو یادت بره دلیل نمیشه ماهم تویه اسهولو یادمون بره"

و هانا اضافه کرد

" اره خلاصه ما یه زین که بیشتر نداریم. در ضمن
تو بالاخره تولد گرفتن تو سال 2020 رو تجربه کردییی! "

و شونشو بالا انداخت و با هیجان خندید.
زین لبخندی به هانا زد و سرشو تکون داد .

نایل اون‌طرف مشغول بود.

  تیکه بزرگ کیکو برای خودش کشید و مشغول خوردن شد و با حس سنگینه نگاهی سرشو بالا آورد که متوجه شد همه دارن  با اخم نگاش میکنن.
با دهن پر گفت

" ودف چیه نایلر صبونه نخورده خب !"

و بعد مشغول خوردن شد وبقیه بهش خندیدن و اوناهم مشغول خوردن کیک شدن.

  زین داشت فکر میکرد که چقدر خوبه دوستایی داره جای خانواده نداشتشو پر کردن.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

چند ساعت گذشت  از تولد و اون جمع چهار نفره با خنده و شوخیای لویی و حرفای خنده دار نایل و مهربونیه هانا و با سکوت زین مشغول جمع کردن اشپزخونه شدن.

و بعد از اون همگی رو مبل ولو شدن.

سکوت کرده بودن انگار همه میدونستن که الان وقت چیه!

لویی با کلافگی  گفت

" هی عین پاپیای کصخل نگام نکنید"

هانا گفت

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now