2020 میلادی_لندنبا صدای آلارم مزخرف گوشیش از جاش بلند شد و کشو غوسی به بدن لاغرش داد.
معدش در حد فاک درد میکرد . باید سریع تر یه چیزایی تو اون معده داغون می ریخت!از رو تخت بلند شد وکل خونه دو طبقرو زیر و رو کرد و وقتی دید صدایی نمیاد تصمیم گرفت اهالی خونرو بلند صدا کنه
" لوووووووویییییی؟ ناااااایلللل؟ هااااااناااا؟"
وقتی صدایی نشنید...
همه اعضای خونرو به فش بست و راهی آشپزخونه شد. به جهنم خودش تنها صبحونه میخورد!همین که پاشو تو آشپزخونه گذاشت دوستاش شروع به جیغ کشیدن کردن و برف شادی رو روی صورتش خالی کردن و همه باهم خوندن
" تولد تولد تولدت مبارک "
کمی خندید و صورتشو تمیز کرد یکمتعجب زده شده بود .
همه بچه هارو بغل کرد. راستش خودشم نمیدونست که تولدشه!باخنده و لحن با نمکی گفت
" هی هی کی 12 ژانویه شد؟ اصلا خبر نداشتم"
لویی پسی محکمی بهش زد و با حرص و یکم مهربونی گفت
" اینکه تو خودتو یادت بره دلیل نمیشه ماهم تویه اسهولو یادمون بره"
و هانا اضافه کرد
" اره خلاصه ما یه زین که بیشتر نداریم. در ضمن
تو بالاخره تولد گرفتن تو سال 2020 رو تجربه کردییی! "و شونشو بالا انداخت و با هیجان خندید.
زین لبخندی به هانا زد و سرشو تکون داد .نایل اونطرف مشغول بود.
تیکه بزرگ کیکو برای خودش کشید و مشغول خوردن شد و با حس سنگینه نگاهی سرشو بالا آورد که متوجه شد همه دارن با اخم نگاش میکنن.
با دهن پر گفت" ودف چیه نایلر صبونه نخورده خب !"
و بعد مشغول خوردن شد وبقیه بهش خندیدن و اوناهم مشغول خوردن کیک شدن.
زین داشت فکر میکرد که چقدر خوبه دوستایی داره جای خانواده نداشتشو پر کردن.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.چند ساعت گذشت از تولد و اون جمع چهار نفره با خنده و شوخیای لویی و حرفای خنده دار نایل و مهربونیه هانا و با سکوت زین مشغول جمع کردن اشپزخونه شدن.
و بعد از اون همگی رو مبل ولو شدن.
سکوت کرده بودن انگار همه میدونستن که الان وقت چیه!
لویی با کلافگی گفت
" هی عین پاپیای کصخل نگام نکنید"
هانا گفت
YOU ARE READING
Deathly Hallows [L.S][Z.M] Completed
Fanfiction. . . [ جوری منو ببوس که انگار آخر دنیاست..!] وضعیت: کامل شده