part 37

312 65 123
                                    

2020_لندن




" سلام عشقم...!"

لیام اول فکر کرد که اشتباه شنیده چشماشو مالوندو دوباره به اون فردی که هیچ شباهتی به زینش نداشت خیره شد.
اون یه دختر بود!
موهای قهوه ایی بلند که دور شونه های لختش ریخته بود صورتی گرد با چشمای ریز قهوه ایی وکک و مکاش که با نمکش کرده بودن ولی خب  اون دختر هر چقدرم که زیبا بود بازم اون زین نبود!

لیام با حالت تهاجمی یکم به عقب رفت و پتو رو بیشتر روی بدن برهنش کشید .
اون دختر کمی خندید و بدون خجالت گفت

" دیشب کمتر خجالتی بودی!"

لیام سرفه ایی کرد و گفت

" عام راستش...من از دیشب هیچی یادم نی"

دختر همونطور که از رو تخت بلند میشد و بدون توجه به اینکه لیام داره بدن کاملا لختشو میبینه گفت

" آره دیشب خیلی خورده بودی! "

لیام  لحنشو منطقی و جدی کرد و ازش خواست کامل همه چیو تعریف کنه پس دختر بعد از پوشیدن یه پیرهن ساده نازک پیش لیام روی تخت نشست و گفت

" من دنسرم! اسمم مایاست. تو بار رقص میله میرم. اون شب من  داشتم طبق معمول کارمو میکردم....
یعنی چرخیدن دوره میله و ارضا کردن مردای پیر.
که تورو دیدم و ازونجایی که جوون بودی و خوشتیپ چشمم گرفتت و توام اومدی نشستی جلوم و خیره شدی بهم .
به طور قاطع میتونم بگم ده پونزده تا شات خوردی!
اندازه یه بطری کامل....!
انقد مست بودی که فقط هذیون میگفتی و بغض کرده بودی...
خلاصش که منم حال خرابتو دیدم و خواستم بهترت کنم پس.........الان اینجاییم رو تخت من!
   بقیشم خودت حدس بزن.  "

لیام که از شنیدن اون حرفا جا خورده بود کمی به عقب تر رفت تا جایی که فاصلش با مایا زیاد شد.
مایا خندید و گفت

" مثل تو زیاد دیدم تو مستی هورنی و خشن تو هوشیاری خجالتی و وفادار! " 

لیام هیچی نفهمید اما ترجیح داد بلند شه و سریعا خودشو به خونه برسونه پیش زینش.........
اما یادش افتاد که به زین گفته که از زندگیش میره....
میره تا بذاره زین راحت زندگیشو بکنه..
تا یه بار نباشه روی دوشش...
پس مردد شد بین رفتنو نرفتن .
همونجور که رو تخت به زمین خیره بود و گوشه پتو توی دستش مچاله مایا اومد و با لحن عادی ایی گفت

" ناهار مهمون منی بعدشم میتونی بری......پس عجله نکن!
مخالفتم نمیخوام بشنوم باشه؟"

لیام سری تکون داد و باکسرشو پاش کرد و لباساشو پوشید و با دختر به اشپزخونه رفتند تا صبحونه بخورن و یکم باهم آشنا بشن.








لویی کت مشکی رنگ زینو به چوب لباسی آویزون کرد و سوتی کشی و با لحن بامزه ایی گفت

" این خوشگل از فرانسه اووووووومده "

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWo Geschichten leben. Entdecke jetzt