part 59

302 48 155
                                    

[Vote & Cm please]




2020_لندن





زین نگاهی به اون پیام غیر منتظره لیام کرد و بعد با لبخند جوابشو داد و همزان صدای گوشیشم کم کرد که صدای پیاما هانارو از خواب بیدار نکنه.


*liuome*



["اره بیدارم چیزی شده؟"]


_ ["نه.فقط یکم دلم واست تنگ شده...چخبرا؟"]


+ ["لیوم من میدونم که فقط همین نیست! زودباش راستشو بگو!"]


_ ["خیلی خب..میتونی تلفنی حرف بزنی؟"]


+ [" نه..کنار هانا خوابیدم و حتی بیرونم نمیتونم برم چون ممکنه بیدار بشه"]


_[" این بد شد چون در غیر این صورت نمیتونم بهت راستشو بگم"]


+ ["لیامممم اه خیلی خب فقط یک دیقه بهم زمان بده!"]




از صفحه چتش با لیام بیرون اومد و اونو اروم خاموش کرد..
یه نگاه به هانا کرد که خوابه خواب بود.
خیالش یکم راحت شد وآروم از جاش بلند شد خیلی اروم از تخت فاصله گرفت و یکبار دیگه چک کرد که هانا بیدار نشده باشه....

با دیدن هانای غرق خواب نفس راحتی کشید و راهشو ادامه داد و به در رسید..

باز کردن اون در بزرگ و قهوه ایی کلی سرو صدا داشت.....

باید یجای دیگه میرفت نمیتونست از اون در خارج شه.

نگاهشو دور اون اتاق تاریک چرخوند که با نور مهتاب روشن شده بود و یه دره نیمه باز دید لبخندی زد و طرفش رفت..

اون دره دستشویی بود!

خیلی خب چاره ایی دیگه ایی نداشت!

از لای در باز اروم داخل شد و سعی کرد با کمترین صدا درو ببنده و خب تا حدودی موفق بود!

اروم روی زمین دسشویی نشست و گوشیشو روشن کرد و شماره لیامو گرفت .

" هی زین......خوشحالم که تونستی زنگ بزنی"

زین از شنیدن صدای گرم و جذاب لیام لبخندی عمیق زد و اروم و خیلی کنجکاو گفت

" لیوم..بهم بگو چیشده؟"

_" راستش....من یه کاره تقریبا بد کردم.....که دست خودم نبوده..و اگه بشه میخوام باهم حلش کنیم"

+" اوه گاد.....فقط بگو چه گوهی خوردی؟"

لیام لحظه ایی ساکت شد و بعد خیلی مردد گفت

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedOnde histórias criam vida. Descubra agora