part 58

283 47 106
                                    





2020_اسکاندیناوی



"هری....صبر کن ... ..نه هری نه نه نه نبریدش..شماها کی هستید.....؟

هری هری جوابمو بده...!

چیکارش کردین حروم زاده ها؟؟؟؟؟ بخدا میکشمتون تک تکتونو...!

هری هری......باهام حرف بزن..نه...هری تو..چرا قلبت نمیزنه؟؟؟

هزای من.....پوستت یخه......نه هزا تو نمردی تو منو تنها نمیذاری نه حالا که بهم رسیدیم نه نه نه نه نه نه نه...........!!!!!! "


با فریاد بلندی از خواب پرید و گردنه خشک شدش بخاطر حرکت ناگهانیش گرفت و درد بدیو بهش متنقل کرد.....آخی گفت و سرشو با صدای نرم و زیبای هری بالا ارود

" لو.....داشتی خواب میدیدی! اروم باش لاو "

لویی آروم سرشو تکون داد تا شاید رگ گردنش یکم ول کنه و بعد با لبخند به هری نگاه کرد اما خونِ گوشه لب هری باعث شد اخم کنه..!

یکم چشماشو ریز کرد و گفت

" هزا.....اونا کتکت زدن؟"

هری سرشو کج کرد و اروم گفت

" این کاریه که همیشه میکنن بیخیالش.."

لویی اخم بدتری کرد و گفت

" غلط کردن که بخوان به تو حتی دست بزنن!"

هری لبخندی به حرف لویی زد و گفت

" لو...بهتره تو ین وضیت حداقل بخاطر جونمون یکم باهاشون راه بیایم...."

لویی تک خنده طعنه داری زد و گفت

" کنار بیایم؟ تو همونی نبودی که میگفت تسلیم نشیمو ادامه بدیم؟ پس کو؟ تا زندانیمون کردن پا پس کشیدی؟ "

هری اخم کرد و گفت

" نه لو.....نه ! ببین وضعیتمونو! توی یه زیرزمین نم کشیده حبسمون کردن منو زدن و معلوم نیست با تو چیکار کنن!

اون پادشاه عوضیِ من فقط دنبال منه با تو....کاری ندارن..."


لویی سریع تر گفت

" هری گوش کن بهم! ازت میخوام بهم گوش کنی..بادقت!

و بعد بزرگ ترین تصمیم زندگیتو بگیری"


هری کنجکاوانه نگاهش کرد و سعی کرد جای زخم روی پهلوش که بشدت میسوختو فراموش کنه....سری تکون داد و لویی ادامه داد

" هزا....قشنگ ترین اتفاق زندگیه من.....اول از همه میخوام بهت همه چیو بگم...چون معلوم نیست که ازینجا کدوممون زنده بیرون بره...!

هزا همونطور که دیشب توی تختمون گفتم..اینجاهم میگم که عاشقتم..

تو بهترین اتفاقی بودی که میتونست برای من بیوفته..حسی خوبی که وقتی باهات بودمو داشتم با هیچ چی عوض نمیکنم..

Deathly Hallows [L.S][Z.M] CompletedWhere stories live. Discover now